جدول جو
جدول جو

معنی ریستن - جستجوی لغت در جدول جو

ریستن
ریدن، بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، تغوّط کردن
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
فرهنگ فارسی عمید
ریستن
ریدن
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
فرهنگ فارسی معین
ریستن
((تَ))
گریه کردن
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریستن
تصویر گریستن
گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
((گِ تَ))
گریه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جاری کردن و روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
زندگانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیستن
تصویر جیستن
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
جهیدن، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
زندگی کردن، زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
جستن، جهیدن، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر
جاری کردن مایع یا هر چیز سیال
کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن
داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص
پوسیدن، تجزیه شدن
جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت،
قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت،
کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند،
کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت،
افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش،
کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
((تَ))
سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری، پاشیدن، پراکنده ساختن، انداختن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
((تَ))
زندگانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
((تَ))
جهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیستن
تصویر جیستن
جستن، برجستن، برای مثال چون بدیدم روی خوبت درزمان برجیستم / گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم (مولوی - لغت نامه - جیستن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
Cascade, Cast, Pour, Shed, Spill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
каскадировать , бросать , лить , проливать
دیکشنری فارسی به روسی
kaskadieren, werfen, gießen, vergießen, verschütten
دیکشنری فارسی به آلمانی
каскадувати , кидати , лити , проливати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
kaskadować, rzucać, wlewać, wylewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
倾泻 , 扔 , 倒 , 撒 , 溢出
دیکشنری فارسی به چینی
cascata, lançar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
cascata, lanciare, versare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
cascada, lanzar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
cascade, jeter, verser, renverser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
waterval maken, gooien, gieten, morsen
دیکشنری فارسی به هلندی
झरना बनाना , फेंकना , डालना , गिराना
دیکشنری فارسی به هندی
terjun bebas, melempar, menuangkan, menumpahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سجّل , قذف , صبّ , سكب
دیکشنری فارسی به عربی
ליצור מפל , לירות , לשפוך , שפוך , לשפוך
دیکشنری فارسی به عبری
滝を作る , 投げる , 注ぐ , こぼす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
폭포처럼 흐르다 , 던지다 , 붓다 , 쏟다 , 쏟다
دیکشنری فارسی به کره ای
şelale yapmak, atmak, dökmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی