دهی از بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه یاطاق و محصول عمده آنجا غلات و برنج و لبنیات و توتون و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه یاطاق و محصول عمده آنجا غلات و برنج و لبنیات و توتون و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
دهی جزء دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار و در 9 هزارگزی باختر شوئیل. کوهستانی، سردسیر. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و کسب و شال بافی. راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار و در 9 هزارگزی باختر شوئیل. کوهستانی، سردسیر. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و کسب و شال بافی. راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمۀ سیدعلی. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ چولای هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمۀ سیدعلی. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ چولای هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی) (جهانگیری). نام داروئی است که آنرا شاهدانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکنوع سنگی دوائی که شادانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). شادنه. شادنج. شاذنج. شاذنه. حجر هندی. حجرالدم. حجرالطور. رجوع به مترادفات کلمه شود
نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی) (جهانگیری). نام داروئی است که آنرا شاهدانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکنوع سنگی دوائی که شادانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). شادنه. شادنج. شاذنج. شاذنه. حجر هندی. حجرالدم. حجرالطور. رجوع به مترادفات کلمه شود
نام مبارزی است مازندرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). مبارزی بوده از مبارزان. (جهانگیری) : زریوند مازندرانی منم که بازی بود جنگ اهریمنم. نظامی (از جهانگیری). سوی میمنه در صف رومیان زریوند گیلی کمر بر میان. امیرخسرو (ایضاً)
نام مبارزی است مازندرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). مبارزی بوده از مبارزان. (جهانگیری) : زریوند مازندرانی منم که بازی بود جنگ اهریمنم. نظامی (از جهانگیری). سوی میمنه در صف رومیان زریوند گیلی کمر بر میان. امیرخسرو (ایضاً)
از قرای اصفهان جزو میمه. (از معجم البلدان). دهی است از دهستان چیمه رو بخش نطنز شهرستان کاشان که دارای 540 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه سارها. محصولاتش غله، میوه، حبوب و گلابی آن معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). در تداول فریزند گویند
از قرای اصفهان جزو میمه. (از معجم البلدان). دهی است از دهستان چیمه رو بخش نطنز شهرستان کاشان که دارای 540 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه سارها. محصولاتش غله، میوه، حبوب و گلابی آن معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). در تداول فریزند گویند
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 80 تن. آب آن از سراب قره دانه می باشد. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، حبوب و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 80 تن. آب آن از سراب قره دانه می باشد. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، حبوب و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
راوند و آن اقسامی دارد: ریوند چینی و ریوند فارسی و ریوند سوریانی وریوند زنگی. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). دارویی است معروف که اسهال آورد. (برهان) (غیاث اللغات). گیاهی از تیره ترشکها (هفت بندها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی معتدله، خصوصاً آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقۀ خزندۀ زیرزمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند از ساقۀ خزندۀ آن که به نام ریشه ریوند موسوم است و همچنین برگهای آن استفادۀ طبی کنند. گونۀ خوراکی این گیاه به نام ’ریواس’موسوم است. راوند. (فرهنگ فارسی معین) : حرارتهای جهلی را حکیمان ز علم و پند گفتستند ریوند. ناصرخسرو. دارد دل اعدای تو سوزی که ندارد آن سوز به کافور و به ریوند شکسته. سوزنی. قرصۀ شمس شود قرصۀ ریوند ز لطف بهر تفته جگران کآفت گرما بینند. خاقانی. رجوع به راوند شود
راوند و آن اقسامی دارد: ریوند چینی و ریوند فارسی و ریوند سوریانی وریوند زنگی. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). دارویی است معروف که اسهال آورد. (برهان) (غیاث اللغات). گیاهی از تیره ترشکها (هفت بندها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی معتدله، خصوصاً آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقۀ خزندۀ زیرزمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند از ساقۀ خزندۀ آن که به نام ریشه ریوند موسوم است و همچنین برگهای آن استفادۀ طبی کنند. گونۀ خوراکی این گیاه به نام ’ریواس’موسوم است. راوند. (فرهنگ فارسی معین) : حرارتهای جهلی را حکیمان ز علم و پند گفتستند ریوند. ناصرخسرو. دارد دل اعدای تو سوزی که ندارد آن سوز به کافور و به ریوند شکسته. سوزنی. قرصۀ شمس شود قرصۀ ریوند ز لطف بهر تفته جگران کآفت گرما بینند. خاقانی. رجوع به راوند شود
گیاهی از تیره ترشکها (هفت بند ها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق بنواحی معتدله خصوصا آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقه ای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند. از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است راوند
گیاهی از تیره ترشکها (هفت بند ها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق بنواحی معتدله خصوصا آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقه ای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند. از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است راوند
کلمه ای که در آغاز کلمه دیگر درآید و کمایش تصرفی در معنی آن کند مقابل پسوند. توضیح استعمال این کلمه مستحدث و در در عصر ما معمول شده. یا پیشوند فعل. کلمه ای که آغاز فعل در آید و کما بیش تصرفی در معنی آن کند
کلمه ای که در آغاز کلمه دیگر درآید و کمایش تصرفی در معنی آن کند مقابل پسوند. توضیح استعمال این کلمه مستحدث و در در عصر ما معمول شده. یا پیشوند فعل. کلمه ای که آغاز فعل در آید و کما بیش تصرفی در معنی آن کند