جدول جو
جدول جو

معنی ریز - جستجوی لغت در جدول جو

ریز
هر چیز خرد و بسیار کوچک، خرد، کوچک، ذره، فهرست مثلاً ریز نمرات،
نعمت، قطره، جرعه، برای مثال ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی - ۶)،
پیاله، پیمانه
پسوند متصل به واژه به معنای ریزنده مثلاً اشک ریز، خون ریز، گوهرریز
پسوند متصل به واژه به معنای ریخته شده مثلاً سر ریز، دور ریز
ریز ریز: پاره پاره، خرده خرده
تصویری از ریز
تصویر ریز
فرهنگ فارسی عمید
ریز
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر، حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال، دهستان و ارتفاعات دزگاه و پس رودک از باختر، دهستانهای دیروشنبه، از جنوب، دهستان ثلاث و ارتفاعات کنگان، ازجنوب خاوری و خاور، دهستان جم و ارتفاعات دارالمیزان، این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن گرم معتدل است و آب مشروب و زراعتی از چاه و چشمه و قنات تأمین می شود، محصولات عمده آنجا غلات، خرما، مرکبات، برنج و لبنیات و صنایع دستی زنان گلیم و عبا بافی است، از 14 آبادی تشکیل شده و در حدود 3100 تن جمعیت دارد، دیه های مهم آن نارستان، نشان، غرگی، هرمی ناری، تنگ مان، کوه چهر، پشتو و مرکز آن ده ریز است، درشمال طایفۀ جعفربیگلو و در خاور طایفۀ شش بلوکی قشقایی قشلاق می کنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده مرکزدهستان ریز، بخش خورموج شهرستان بوشهر، دارای 432 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه و محصول عمده آنجا غلات و برنج و لبنیات و خرما و صنایع دستی زنان آنجا گلیم و عبا بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از بخش سربند شهرستان اراک، دارای 193 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ریز
مقلوب رزّ که یکی از دو زای ادغام شده به یاء قلب گردیده است، (از نشوءاللغه ص 12 از ابن الاعرابی)
لغت نامه دهخدا
ریز
خرده و ذره، هر چیز خرد و بسیار کوچکی که مانندگرد باشد، (ناظم الاطباء)، خرده و ریزه، (از برهان)، پاره ای از چیزی، (آنندراج)، خرد، مقابل درشت، بسیارکوچک، سخت خرد، کوچک، (یادداشت مؤلف) :
ترا گفتند از این بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجا ریزها ریزند صرافان ربانی،
خاقانی،
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزۀ عزلت
کلوخ انداز را از دیده راوق ریز ریحانی،
خاقانی،
- خط ریز، خط خفی، خط ریزه، (از یادداشت مؤلف)،
- ریزبافت، مقابل درشت بافت (در جامه و پارچه)، (یادداشت مؤلف)،
- ریزبر، (در توتون و برگ سیگار و تنباکو) که بسیار خرد بریده باشند، (از یادداشت مؤلف)،
- ریزخوار، میکروفاژ، (لغات فرهنگستان)،
- ریزدانه، میکرولیتیک، به معنی سنگهایی که از دانه های بسیار ریز ساخته شده است، (لغات فرهنگستان)،
- ریز و مریز، ریزه نقش، کوچک اندام، کسی که هیکل کوچک و جمعوجور دارد، (فرهنگ لغات عامیانه)،
- قلم ریز، قلم خفی، مقابل قلم درشت، آنکه بدان خط رقیق و نازک توان نوشت، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
فلفل مبین که ریز است بشکن ببین چه تیزاست، (امثال و حکم دهخدا)،
، هر چیز خردشده، بچۀ کوچک و خرد، (ناظم الاطباء)، جرعه، (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ص 18) :
ریزی بریز از آن می روحانی سرشک
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه،
خاقانی،
چون آگهی که شیفته و کشتۀ توام
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست،
خاقانی (از جهانگیری)،
ریزی از چاشنی ریژ به کامم نرسید
روزیی کآن ننهادست قدر می نرسد،
خاقانی،
، هر چیز ترد و شکننده، پیاله، پیمانه، ساغر، (ناظم الاطباء)، پیمانه، (برهان)، تخم مرغ به هم آمیخته شده، مخلوط تنک و رقیقی که از تخم مرغ و زعفران ترتیب دهند، نعمت و ثروت و توانگری، (ناظم الاطباء)، نعمت، (برهان) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)، رحمت، (ناظم الاطباء) (برهان)، رحمت و در لسان الشعرا بازای فارسی بدین معنی مندرج است، (شرفنامۀ منیری)،
- ریزی بریز، کلمه دعا، یعنی رحمت کن، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) :
ای فیض رحمت تو روان سوی عاصیان
ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا،
خاقانی،
، شهوت، هوا و هوس، (ناظم الاطباء)، کام و مراد، آرزو، هوس، هوا، (یادداشت مؤلف)، مراد و کام، (ناظم الاطباء) (از برهان)، مراد، (فرهنگ خطی) (شرفنامۀ منیری)، کام و مراد، اما صاحب تحفهالاحباب بدین معنی به زای فارسی آورده و صاحب برهان به وی اقتفا کرده، (از آنندراج) :
دیدی تو ریز و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب،
رودکی،
، قلمها، یعنی اجزای حسابی، صورت، سیاهه: ریز سیاهه، اقلام آن، خرده ها و قلمها و رقمهای حسابی: به ریز، همه جزئیات در حساب، جزء سیاهه: ریز یک حساب، اقلام آن، (یادداشت مؤلف)،
- ریز حساب، صورت جزء حساب، (لغات فرهنگستان)،
، متصل، دایم: دم ریز، یکریز، (یادداشت مؤلف)،
- بریز، (در تداول عوام) متصل، پیوسته، پیاپی، دایم، متوالی، متواتر، دنبال یکدیگر، (یادداشت مؤلف)،
- یک ریز، پیوسته، پیاپی، (یادداشت مؤلف)، یکسره و مستمر و پیاپی، و پی گیر: فلان کس یک ریز حرف می زند، (از فرهنگ لغات عامیانه)،
، (اصطلاح مقنیان و بنایان) انحدار نشیب، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریز
هر چیز خرد و بسیار کوچک
تصویری از ریز
تصویر ریز
فرهنگ لغت هوشیار
ریز
کام، آرزو
تصویری از ریز
تصویر ریز
فرهنگ فارسی معین
ریز
خرد، کوچک
تصویری از ریز
تصویر ریز
فرهنگ فارسی معین
ریز
خرد، کوچک، شکسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریز
صغير الحجم
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به عربی
ریز
Crumbly, Petite, Tiny
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ریز
friable, petit
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ریز
易碎的 , 小的 , 微小的
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به چینی
ریز
ভাঙনশীল , ছোট , ছোট
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به بنگالی
ریز
крошливый , маленький , крошечный
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به روسی
ریز
bröckelig, klein, winzig
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به آلمانی
ریز
крихкий , малий , крихітний
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ریز
چور چور , چھوٹا , چھوٹا
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به اردو
ریز
แตกง่าย , เล็ก
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به تایلندی
ریز
quebradiço, pequeno, minúsculo
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ریز
vunjika, mdogo, kidogo
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ریز
dökülen, küçük, minik
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ریز
부서지기 쉬운 , 작은
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به کره ای
ریز
ほろほろした , 小さい
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ریز
kruchy, mały, malutki
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به لهستانی
ریز
rapuh, kecil
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ریز
चुरचुरा , छोटा , छोटा
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به هندی
ریز
kruimelig, klein
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به هلندی
ریز
quebradizo, pequeño
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ریز
friabile, piccolo, minuscolo
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ریز
שביר , קטן
تصویری از ریز
تصویر ریز
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ریز، خرد، کوچک، خرده و اندکی از چیزی
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزش
تصویر ریزش
ریزش ابر و باران، عمل ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
خرد، صغیر، بسیار ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزا
تصویر ریزا
پاشیده و ریزان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ذره
فرهنگ واژه فارسی سره