جدول جو
جدول جو

معنی ریخت - جستجوی لغت در جدول جو

ریخت
شکل، هیکل، قیافه
ریخت و پاش: ایجاد بی نظمی در جایی، زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
فرهنگ فارسی عمید
ریخت
(یِ شُ دَ)
ریختن: ریخت و پاش، (فرهنگ فارسی معین)،
ژست، هیأت، شکل، هیکل، قیافه، صورت، و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف)، شکل و قیافه، اندام، (فرهنگ فارسی معین)، هیأت، وضع ظاهر، سر و پز، سر ولباس: خوش ریخت، بدریخت، (از فرهنگ لغات عامیانه)،
- بدریخت، بدقیافه، بدشکل، بدگل، بدهیأت، مقابل خوش ریخت، (یادداشت مؤلف)،
- بی ریخت، بیقواره، نازیبا، که فاقد تناسب اندام و زیبائی است،
- خوش ریخت، خوشگل، زیبا، زیبااندام، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریخت
شکل و قیافه
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
ریخت
((خْ))
شکل و قیافه
ریخت کسی از دنیا برگشتن: کنایه از بسیار بدشکل و بدقواره شدن
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
فرهنگ فارسی معین
ریخت
شکل، قیافه، هیئت، شکل
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
فرهنگ واژه فارسی سره
ریخت
اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریخته
تصویر ریخته
ویژگی مایعی که در ظرف یا جایی جاری شده، ریخته شده، پراکنده شده، تکه تکه شده، کنایه از ازبین رفته، ذوب شده و به قالب درآمده، پوسیده و تجزیه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر
جاری کردن مایع یا هر چیز سیال
کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن
داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص
پوسیدن، تجزیه شدن
جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت،
قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت،
کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند،
کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت،
افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش،
کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
روان شده. (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته. (از فرهنگ فارسی معین). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات). (از شعوری ج 2 ص 20) :
به توران نهد روی بگریخته
شکسته دل و دیده ها ریخته.
فردوسی.
، جاری کرده. روان ساخته. سرازیرکرده. (یادداشت مؤلف) ، ذوب شده. (از ناظم الاطباء). چیزی است که از قالب ریزند و آن خیلی خوش قباره می باشد. (آنندراج). سیم و زر و دیگر فلزات ذوب شده و در قالب ریخته. (از شعوری ج 2 ص 20) :
ز زر خایه ای ریخته صدهزار
ابا هریکی گوهر شاهوار.
فردوسی.
یکی حلقه زرین بدی ریخته
از آن چرخ کار اندر آویخته.
فردوسی.
تنبک را چو کژ نهی بیشک
ریخته کژ برآید از تنبک.
فرخی.
در مقدور هیچ آدمی نیست که از آن عمارت خشتی جدا کنند از احکام ریخته که فرمودند. (تاریخ طبرستان).
- ریخته دم، تیغی یا کاردی که روی آن یعنی تیزی و آب آن از زدن برچیز سخت شکسته و ریخته باشد. (غیاث اللغات).
- ریخته کردن، سد ساختن. بند ساختن. (یادداشت مؤلف) : در میان محلت بلقاباد و حیوه رودی است خرد و به وقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی. مثال داد تا با سنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد. (تاریخ بیهقی).
- مصرعۀریخته یا مصرع ریخته، مصرعی که بی تکلف و بی تأمل یافته شود. (آنندراج) به مادۀ مصراع و مصرعه رجوع شود:
بی چراغ است اگر بزم خیالم غم نیست
مصرعۀ ریخته شمعی است که در عالم نیست.
طاهر غنی (از آنندراج).
- معنی ریخته، معنی که بی تکلف و بی تأمل یافته شود. (آنندراج) :
معنی ریخته در قالب لفظ
جوهر خامۀ فولاد من است.
ملا مفید بلخی (از آنندراج).
، پاشیده شده. افشان شده. (ناظم الاطباء). متلاشی شده. (از یادداشت مؤلف). پراکنده. از هم پاشیده:
پرکنده چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باد خاکش بیخته.
رودکی.
زده باد گردنت و خسته روان
به خاک اندرون ریخته استخوان.
فردوسی.
چندانکه بدان حدود رسید بغراخان تاختن آورد و فایق بی توقعی و تعرف حالی منهزم و ریخته با بخارا آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 86). لشکر خصم از پی او درآمدند و گله کردند و از بس اضطرار، ریخته و منهزم برفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66).
زلیخا یکی مرده بد ریخته
کنون شد یکی حوری انگیخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- از هم ریخته شدن، پراکنده شدن. پاشیده شدن. (ناظم الاطباء).
- ریخته پاشیده، درهم برهم. شلوغ پلوغ. (یادداشت مؤلف).
- فروریخته، متلاشی شده:
اکنون که بدین دولت بازآمد بنگر
تا چون شود این ملک فروریخته از بار.
فرخی (دیوان ص 157).
، افگنده شده. (ناظم الاطباء). یک یک افکنده. (یادداشت مؤلف) :
جنگ کرده نشسته اندر زین
برتن کرسه دم ریخته فش.
منجیک.
، از ظرف خود خارج شده. (ناظم الاطباء) : شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته. (گلستان) ، نوعی شعر ملمع از فارسی - هندی (مستعمل در هند). (فرهنگ فارسی معین).
- زبان ریخته، زبان درهم و برهمی که مرکب است از فارسی و هندی. (ناظم الاطباء). زبان اردو. (یادداشت مؤلف).
، کلام مخلوط به دو زبان یا زیاده و این مجاز است. (یادداشت مؤلف).
، شربت و دوای تربیت شده باشد، تخم مرغ برشته شده، ساروج، گچ. (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بنایان) قسمی ساختن گچ زفت تر از آمده. (یادداشت بخط مؤلف) ، خانه سنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روان شده سرازیر گشته، پاشیده شده، ذوب شده، شربتی و دارویی که با شکر پرورده شده، تخم مرغ برشته، ساروج، نوعی شعر ملمع از فارسی و هندی (مستعمل در هند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جاری کردن و روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخته
تصویر ریخته
((تَ))
انداخته شده، پاشیده شده، ذوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
((تَ))
سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری، پاشیدن، پراکنده ساختن، انداختن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
لصبٍّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
Cascade, Cast, Pour, Shed, Spill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascade, jeter, verser, renverser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
ליצור מפל , לירות , לשפוך , שפוך , לשפוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
آبشار بنانا , پھینکنا , ڈالنا , گرانا , گرا دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
জলপ্রপাত তৈরি করা , ছুঁড়ে ফেলা , ঢালানো , ফেলানো , ঢেলে দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
น้ำตก , ขว้าง , เท , เท , หก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
mtiririko, kutupa, kumwaga, kumwagika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
şelale yapmak, atmak, dökmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
폭포처럼 흐르다 , 던지다 , 붓다 , 쏟다 , 쏟다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
滝を作る , 投げる , 注ぐ , こぼす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
झरना बनाना , फेंकना , डालना , गिराना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
terjun bebas, melempar, menuangkan, menumpahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
каскадировать , бросать , лить , проливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
waterval maken, gooien, gieten, morsen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascada, lanzar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascata, lanciare, versare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
cascata, lançar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
kaskadować, rzucać, wlewać, wylewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
каскадувати , кидати , лити , проливати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
kaskadieren, werfen, gießen, vergießen, verschütten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
倾泻 , 扔 , 倒 , 撒 , 溢出
دیکشنری فارسی به چینی