جدول جو
جدول جو

معنی ریبد - جستجوی لغت در جدول جو

ریبد
(رَ بَ)
بنا بر روایات داستانی شاهنامه نام کوه یا صحرایی بوده در خراسان که تا گنابد (گناباد) سه فرسنگ فاصله داشته است و جنگ دوازده رخ میان مردم ایران و توران بدانجا واقع شد. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
بگویی به پیران که من با سپاه
به ریبد رسیدم به فرمان شاه.
فردوسی.
ز ریبدزمین تا گنابد سپاه
در و دشت از ایشان کبود و سیاه.
فردوسی.
چو دانست گودرز کآمد سپاه
بزد کوس و آمد ز ریبد به راه.
فردوسی.
چو گودرز نزدیک ریبد رسید
سران را ز لشکر همه برگزید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریب
تصویر ریب
شک، گمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریبت
تصویر ریبت
ریب، شک، گمان
فرهنگ فارسی عمید
(ری وَ)
گیاهی که چرندگان را مستی آورد. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَوْ وُهْ)
خواستن چیزی را، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کرانۀ بلند و بیرون جسته از کوه. ج، ریود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تندی که از کوه بیرون خاسته بود. ج، اریاد، ریود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَوْ وُ)
در شک افکندن کسی راو گمان بردن در وی شک را و تهمت کردن وی را و ناپسندی دیدن از وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به شک افکندن. (ترجمان القرآن جرجانی). به گمان افکندن). (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (مجمل اللغه) (المصادر زوزنی) ، ناخوش آمدن کار کسی مرد دیگری را و در شک افکندن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حوادث زمانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). گردش روزگار. (دهار) (از اقرب الموارد). حوادث روزگار. (صراح اللغه).
- ریب المنون، سختی های زمانه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). حوادث روزگار. (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن). حوادث و اسباب موت. (مجمل اللغه) :
صحن خانه پر ز خون شد زن نگون
مرد او و برد جان ریب المنون.
مولوی.
عقل جزوی گاه خیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب المنون.
مولوی.
، شک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) (دهار) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54) (اقرب الموارد). گمان. (مهذب الاسماء). شبهه. تردید. دودلی. (فرهنگ فارسی معین). تردید. شک. شبهه. (ناظم الاطباء) :
نه ریبی بجز حکمتش مردمی را
نه عیبی بجز همتش برتری را.
ناصرخسرو.
ور پلنگ و گرگ را افکند شک
شیر میدان مر ورا بی ریب و شک.
مولوی.
هرچه گفتت آن رسول پاک جیب
هست حق و نیست در وی هیچ ریب.
مولوی.
- ریب کردن، به تردید افتادن. دودل و مردد شدن:
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه در این نکته شک و ریب کند.
حافظ.
، حاجت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) ، تهمت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تهمت و ظنت. (از اقرب الموارد) ، آنچه در شک افکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- بی ریب و ریا، بی شک و شبهه و بدون تردید و مکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ ریبه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی به صورت مفرد:
ای فلک قدر یقین دان که بر مدحت تو
نیست در شاعری من نه ریا و نه ریب.
سنایی.
- بی ریب، بدون شک:
دجال چیست عالم و شب چشم کور اوست
وین روز چشم روشن اویست بی ریب.
ناصرخسرو.
رجوع به ریبه و ریب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن در جایی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربدشود، سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گل تنک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گیاه. (از اقرب الموارد). و رجوع به ربد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
گل تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
رنگ و جوهر شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سیف ذوربد، اذا کنت تری فیه شبه غبار او مدب نمل یکون فی جوهره. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، جمع واژۀ ربداء. (منتهی الارب). رجوع به ربداء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ)
قصبۀ مرکزی دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد است، واقع در کنار راه میبد به اردکان با 3798 تن جمعیت است. آب آن از قنات تأمین می شود و راه آن اتومبیلرو است. ادارات دولتی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). یزد و اعمال آن چون میبد و نائین و کثه و فهرج و غیر آن جمله از پارس است. (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 122)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گنجینه دار. خزانه دار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رید به معنی کرانۀ بلند بیرون جسته از کوه. (آنندراج). رجوع به رید شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
ریبه. گمان و شک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : دمنه گفت جز این آواز ملک را هیچ ریبتی بوده است. (کلیله و دمنه). سخن من...از ریبت منزه باشد. (کلیله و دمنه). اما بعد از تأمل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد. (کلیله و دمنه). در اثنای آن حال تهمتی و ریبتی که از او در خیال افتاد احتیاط چنان اقتضا کرد که او را بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 144). شطری از انیاس وحشت و ازالت عارضۀریبت و... ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341).
کزشکسته آمدن تهمت بود
وز دلیری رفع هر ریبت بود.
مولوی.
، تهمت. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدگمانی. تهمت. (فرهنگ فارسی معین) ، آنچه در شک افکند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اضطراب. قلق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ریبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
ریبت. ریبه.
- به نظر ریبه دیدن، به چشم بد در محارم کسان نگریستن. (یادداشت مؤلف).
- نظر ریبه، نظر مرد به نامحرم نه به وجه تقوی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریبت شود
ریبه. ریبت. گمان. (دهار) (مجمل اللغه). شک و تهمت، و آن در اصل قلق و اضطراب خاطر است. ج، ریب. (از اقرب الموارد). رجوع به ریب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ بَ)
شراره و سرشک آتش. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم). شرارۀ آتش. (ناظم الاطباء). ابیز. ابیر. آبیر. ابید. آبید. آیژ. آییژ. آیژک. رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان گناباد است که در جنوب باختری این بخش واقع است. این دهستان از هشت آبادی تشکیل شده و 8611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
مربا. حلوا. آچار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خرمای برهم نهاده که آب پاشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریادالابل، جای آمد و شد کردن شتران پیش و پس در چراگاه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جستن، (آنندراج) (منتهی الارب)، مصدر به معنی رود، (ناظم الاطباء)، رجوع به رود شود
لغت نامه دهخدا
(رَبَ)
زن پرگوشت به ناز و نعمت پرورده، ماده شتر فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ریب. (ناظم الاطباء). به گمان افکندن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). ناخوش آمدن کسی را کار دیگری و در شک افکندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رابد
تصویر رابد
گنجینه دار، خزانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
در شک افکندن کسی را و گمان بردن در روی شک را و تهمت کردن وی را و ناپسندی دیدن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریبت
تصویر ریبت
بدگمانی تهمت، اضطراب قلق، شک گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریبه
تصویر ریبه
گمان شک (پارسی است)، چفته (اتهام)، تاسگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریب
تصویر ریب
((رَ یا رِ یْ))
دو دل شدن، دو دلی، شک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریبت
تصویر ریبت
((رَ یا رِ بَ))
بدگمانی، شک
فرهنگ فارسی معین
تردید، دودلی، شک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتباه، تردید، حقه، ریو، سالوس، شبهه، شک، ظاهرنمایی، فریب
فرهنگ واژه مترادف متضاد