جدول جو
جدول جو

معنی ریبات - جستجوی لغت در جدول جو

ریبات
پیمانه ای معادل شش یک اردب و معادل چهار صاع است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیبات
تصویر طیبات
طیبه ها، طیب ها، خوش بوها، پاک دامن ها، جمع واژۀ طیبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریبال
تصویر ریبال
اسد، شیر درنده، صارم، قسوره، ضرغام، شیر ژیان، هرماس، اصلان، هژبر، هزبر، شیر شرزه، همام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیبات
تصویر ثیبات
ثیّبه ها، زنان بی شوهر و بیوه، جمع واژۀ ثیّبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریباس
تصویر ریباس
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، چکری، زرنیله، ریواج، رواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقبات
تصویر رقبات
رقبه ها، گردنها، کنایه از املاک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد، جمع واژۀ رقبه
فرهنگ فارسی عمید
(رُ کُ)
یا رکبات یا رکبات، جمع واژۀ رکبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رکبات و رکبه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
یا رکبات یا رکبات، جمع واژۀ رکبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رکبات و رکبه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یا رکبات یا رکبات، جمع واژۀ رکبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج رکبه به معنی زانو یا جای باریکی ساق و ذراع ستور یا آرنج از هر حیوان. (آنندراج). رجوع به رکبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رقیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رقیب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
جمع واژۀ رجب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رجب به صیغۀ جمع مؤنث به اعتبار شبهایی که ماه رجب بر آنها قرار داده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رئبال، شیر بیشه، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شیر که اسد باشد، (آنندراج) (منتهی الارب)، رجوع به رئبال شود، گرگ، (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
پلید:لص ریبال، دزد خبیث، (آنندراج)، ذئب ریبال، ای خبیث، (منتهی الارب)، گیاه پیچیده، (ناظم الاطباء)، گیاه مالیده و درهم پیچیده، (آنندراج) (منتهی الارب)، پیرمرد ضعیف و ناتوان، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، دزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
جمع واژۀ رغبه و رغبه. رجوع به دو کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
ریباس، ریواج، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریباس و ریواس شود
لغت نامه دهخدا
ریواس که بیخ آن را ریوند گویند، (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی)، ریواس و ریوند، (ناظم الاطباء)، رستنی باشد خودروی و مردم آن را خورند، طعم آن میخوش و بغایت نازک می شود و آن را ریواس هم می گویند، (از برهان) (از انجمن آرا)، رستنی است لطیف و سبزرنگ و با آبی ترش بشکل ساعد آدمی و برگش چون پنجۀ بط و از آن شربت سازند و آن را ریواس و ریواج نیز گویند، (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ جهانگیری)، گیاهی است که جدری و حصبه و وبا را نفع باشد و معده را قوت دهد و اکتحال عصارۀ آن جهت قوه باصره مفید است، (از منتهی الارب)، رجوع به ریواس و ریوند و تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و مخزن الادویه و گیاه شناسی گل گلاب ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
ریباس، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، اسم فارسی ریباس است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به ریواس شود، پیوند درخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رینه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ / رَ)
جمع واژۀ رحبه و رحبه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رحبه. (منتهی الارب). رجوع به رحبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
جمع واژۀ رقبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقبه شود
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
جمع واژۀ طیبه که تأنیث طیب است. یعنی خوشیها، و در تمام معانی با طیّب متفق میباشد. چیزهای پاکیزه، و قوله تعالی: و رزقکم من الطیبات، روزی کرد (خدای تعالی) شما را از ملاذ و مشهیات حلال و پاکیزه. (قرآن 72/16، از تفسیر ابوالفتوح) .کلوا من طیبات ما رزقناکم (قرآن 57/2) ، بخورید این نعمتهای پاک که شما را روزی کرده ایم. (قصص العلما ص 123)، زنان پاک. زنان پارسا. قوله تعالی: الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات، ابن زید گفت معنی آنست که: زنان ناپارسا مردان ناپارسا را شایند، و مردان ناپارسا زنان ناپارسا را شایند و معنی بر این وجه چنان بود: الزانی لاینکح الا زانیه او مشرکه و الزانیه لاینکحها الازان. (قرآن 3/24) او مشرک چه ایشان لایق یکدیگر باشند. و کذلک القول فی الطیبات. (از تفسیر ابوالفتوح)، خوش طبعیها. ظرافتها. (غیاث اللغات) (آنندراج)، چیزهای خوش مطبوع:
زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است.
سعدی.
،
{{اسم خاص}} نام قسمتی از غزلیات سعدی:
چند خواهی گفت سعدی طیبات.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ عیبه. (اقرب الموارد). رجوع به عیبه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام مرکز بلوک پائین ولایت باخرز از ولایت باخرز و خواف خراسان واقع در جنوب کاریز. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 198). درفرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: نام یکی از بخشهای تابعۀ شهرستان مشهد. محدود است از طرف خاور بدشت خدنگ هریرود و مرز ایران و افغانستان، از باختر به بخش حومه تربت حیدریه، از شمال بکوه بیزک و بخش تربت جام، از جنوب بکوههای باخرز. این بخش در جنوب شهرستان مشهد و آخرین حد ایران و افغانستان سر راه هرات واقعشده، از نظر تجارت قابل اهمیت میباشد زیرا کلیۀ واردات و صادرات و متبادلۀ جنسی بین ایران و افغانستان در گمرکات این بخش صورت میگیرد. دو رشته ارتفاعات معروف به کوه بیزک و باخرز بواسطۀ مجاورت با خاک افغانستان محل دستبرد دزدان و سارقین است زیرا بواسطۀ نداشتن آب کافی عبور و مرور کمتر است و علاوه بر آن تنگه ها و گدارهای خطرناکی وجود دارد که عبور از آنها خالی از اشکال نیست. هوای بخش بواسطۀ مجاورت با کویر لوت گرم و دارای وزش بادهای شدید خشک و سوزان است که از سمت دشت ناامید و سیستان از اوایل خرداد تا مردادماه جریان دارد. آب بخش از قنوات تأمین میشود. محصول عمده غلات، تریاک، زیرۀ سبز، منداب و میوه جات است. شغل اهالی زراعت و تجارت، کسب مالداری و قالیچه بافی است. راه شوسۀ هرات از این بخش عبور میکند. از طریق شهرنو به تربت حیدریه اتومبیل رو است و به اغلب آبادی ها قسمتهای مرزی جادۀ فرعی احداث شده است. این بخش از سه دهستان بنام یوسف آباد، پائین ولایت باخرز، مشهد ریزه، میان ولایت باخرز، شهرنو، بالاولایت باخرز که دارای 105 آبادی هستند تشکیل یافته و جمیع نفوس آن درحدود 47227 نفر است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
قصبۀ مرکز بخش طیبات شهرستان مشهد در 144 هزارگزی جنوب مشهد سر راه هرات. جلگه و گرمسیر با 4708 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و زیرۀ سبز، منداب و میوه جات. شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری. راه آن اتومبیل رو است. دبستان و 75 باب مغازۀ مختلف دارد. دارای کار خانه برق است. ادارات دولتی، گمرک، ژاندارمری، پست و تلگراف، کلانتر مرز، آمار ثبت املاک و دفتر ازدواج و طلاق، دارائی، بخشداری و شهرداری دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). و رجوع به طایباد و تایباد شود
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ)
جمع واژۀ ثیب. زنان بیوه از شوی مرده و یا طلاق گرفته
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ ویبه. (اقرب الموارد). رجوع به ویبه شود
لغت نامه دهخدا
جمع رحبه، خاکهای خوب گستره ها درگاه ها میانسراها سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویبات
تصویر ویبات
جمع ویبه، بد آمدها رسوایی ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طیبه، نازک گویی ها اشو ها مونث طیب جمع طیبات، از اعلام زنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیبات
تصویر ثیبات
جمع ثیب، مردان زن گرفته، زنان شوهر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دمبرگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار میگیرد ریباس اشغرغ اشطیاله. یا شربت ریواس شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه، گیاه مالیده، پیر ناتوان، گرگ، دزد شیر اسد، گرگ ذئب جمع رآبل رآبیل ریابیل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رقبه، بنگردن ها، بندگان، داراک ورستادی (موقوفه) جمع رقبه گردنها، بندگان بنده ها، املاک و مستغلات موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکبات
تصویر رکبات
جمع رکبه، زانوان، آرنج ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیبات
تصویر طیبات
((طَ یِّ))
جمع طیبه، خوش طبعی ها، خوش منشی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقبات
تصویر رقبات
((رَ قَ))
جمع رقبه
فرهنگ فارسی معین