رکود آرام گرفتن، ساکن شدن، برجای بودن، ایستادن مثل ایستادن آب یا باد، بازایستادن ادامه... آرام گرفتن، ساکن شدن، برجای بودن، ایستادن مثل ایستادن آب یا باد، بازایستادن تصویر رکود فرهنگ فارسی عمید
رکود (رَ) شتر ماده که پیوسته شیر دهد و قطع نکند، کاسۀ پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ادامه... شتر ماده که پیوسته شیر دهد و قطع نکند، کاسۀ پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا
رکود راست ایستادن ترازو، آرمیدن و بر جای بودن، آسودن، آرام شدن، ایستادن باد یا آب ادامه... راست ایستادن ترازو، آرمیدن و بر جای بودن، آسودن، آرام شدن، ایستادن باد یا آب فرهنگ لغت هوشیار
رکود ((رُ)) ساکن شدن، ایستادن، برجای بودن، کساد ادامه... ساکن شدن، ایستادن، برجای بودن، کساد تصویر رکود فرهنگ فارسی معین
رکود ایستایی، بی حرکتی، توقف، خمودی، سکون، کسادی، وقفهمتضاد: رونق ادامه... ایستایی، بی حرکتی، توقف، خمودی، سکون، کسادی، وقفهمتضاد: رونق فرهنگ واژه مترادف متضاد