سیدعاملی بن مشرف الدین حسینی. از منجمان قرن نهم هجری قمری (متولد 800 هجری قمری). وی کتابی بنام ’پنجاه باب سلطانی’ و کتابی در باب تقویم بنام ’زیج جامع سعیدی’ دارد که در آن تاریخ مختصر زیجهای معروف درج شده است. (فرهنگ فارسی معین)
سیدعاملی بن مشرف الدین حسینی. از منجمان قرن نهم هجری قمری (متولد 800 هجری قمری). وی کتابی بنام ’پنجاه باب سلطانی’ و کتابی در باب تقویم بنام ’زیج جامع سعیدی’ دارد که در آن تاریخ مختصر زیجهای معروف درج شده است. (فرهنگ فارسی معین)
حجرالاسود. و منه فلمامسحوا الرکن حلوا و المراد المسح و الطواف و السعی و الحلق والا بمجرد مسحه لایحصل الحل. (منتهی الارب). این برفراز آنکه تو گوییش حاجی است انگار کو به مکه ورکن و صفا شده ست. ناصرخسرو. کعبۀ شرف و علم خفیات کتابی است ویشان به مثل کعبۀ رکنند و صفایند. ناصرخسرو. اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد یکی سنگی بود رکن و یکی شورا بچه زمزم. ناصرخسرو. به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام به عمره و حجر و مروه و صفا و منی. ادیب صابر. رکن های دیگر مکه عبارتند از: رکن شامی. رکن غربی یا عراقی. رکن یمانی. رکن اسود. رجوع به تاریخ مکه تألیف فاکهی ص 73 وهمین ترکیبات در ردیف خود شود
حجرالاسود. و منه فلمامسحوا الرکن حلوا و المراد المسح و الطواف و السعی و الحلق والا بمجرد مسحه لایحصل الحل. (منتهی الارب). این برفراز آنکه تو گوییش حاجی است انگار کو به مکه ورکن و صفا شده ست. ناصرخسرو. کعبۀ شرف و علم خفیات کتابی است ویشان به مثل کعبۀ رکنند و صفایند. ناصرخسرو. اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد یکی سنگی بود رکن و یکی شورا بچه زمزم. ناصرخسرو. به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام به عمره و حجر و مروه و صفا و منی. ادیب صابر. رکن های دیگر مکه عبارتند از: رکن شامی. رکن غربی یا عراقی. رکن یمانی. رکن اسود. رجوع به تاریخ مکه تألیف فاکهی ص 73 وهمین ترکیبات در ردیف خود شود
کرانۀ قویتر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جزو اعظم هر شی ٔ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرانۀ هر چیزی. (دهار). ج، ارکان و ارکن. (المنجد). جانب. (دهار). جانب قوی چیزی. (غیاث اللغات). کرانه. (ترجمان القرآن جرجانی). کرانۀ کوه. (غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (آنندراج) (دهار)، امر بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کار بزرگ. (از اقرب الموارد). کار مهم. (ناظم الاطباء)، هر امر که باعث قوه و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، ارجمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت و مناعت. ج، ارکان. (از اقرب الموارد)، قوت و غلبه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). قوت. شدت. عز. (یادداشت مؤلف)، در تداول جغرافیای قدیم، گوشه. (دهار) (غیاث اللغات). کناره. دیوار. کنج دیوار. گوشه. (کشاف زمخشری) : حجاج در مکه آمد و بفرمود تا آن رکنی راکه به سنگ منجنیق ویران کرده بودند آباد کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت شد و منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکنی را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186). شکل ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده است که قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد نه بر چهار حد، و مثال آن مربعی است که هر زاویه ای از آن به یکی از آن حدود می رسد...و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان چهار زاویۀ مربع باشد و حدود چهار پهلوی مربع. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 120). و ارکان پارس این است رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است و سرحد میان پارس.... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 121)، ستون و بنیاد. (لغت نامه محلی شوشتر). ستون. ستونی که بدان چیزی تکیه کند. عمود. (ناظم الاطباء) : بنشاند آبش آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش. ناصرخسرو. طایفه ای از جهت..... و به جان پای بر رکنی لرزان نهاده. (کلیله و دمنه). برزویه گفت: قویتر رکنی بنای مودت را کتمان اسرار دوستان است. (کلیله ودمنه). دو امام زمان دو رکن الدین دو قوی رکن کعبۀ اسرار. خاقانی. یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری زآن کس که رکن خانه دین خواند و جعفرش. خاقانی. رکنی تو رکن دلم را شکست خردم از آن خرده که بر من نشست. نظامی. دین را سور و یا خود سوار است و ملک را رخ و یا عقار و عزت را رکن و غرار.... (ترجمه تاریخ یمینی ص 443). - رکن دین، و رکن الدین، ستون دین. که مردم بدو تکیه و اعتماد کنند و از القاب بود: کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مر او را رکن دین. مولوی. - رکن رکین، ستون محکم. (ناظم الاطباء). - ، جزء عمده از هر چیز. (ناظم الاطباء). - ، عضو عمده بدن. (منتهی الارب). ، بزرگ. سرور. رئیس قوم. (فرهنگ فارسی معین)، پناه و پشتی و پشتیبان. (ناظم الاطباء) : فرمود بزرگترین رکنی ما را و قویتر.... ابوسعید مسعود است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). حاجب فاضل... ما را امروز بجای پدر است و دولت را بزرگتر رکنی وی است. (تاریخ بیهقی). و سپاس و منت از ایزد تعالی که خطۀ اسلام را به جمال عدل و کمال فضل اعدل ملوک رکن الدنیا والدین... ابوالمظفر قلج طمغاج خان... بیاراست. (سندبادنامه ص 8). عرش، رکن چیزی. (منتهی الارب)، خویش و قریب. (غیاث اللغات از شرح نصاب) (آنندراج)، عنصر. مایه. ماده: چهار ارکان: مواد اربعه. عناصر اربعه. چهار اخشیجان. ج، ارکان. هر یک از طباع چهارگانه. ارکان اربعه. (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح فلسفه) اسطقس. (یادداشت مؤلف). هیولی. ارکان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به هیولی و اسطقس شود، (اصطلاح فقهی) امری که نقصان و یا زیاد شدن آن مبطل عمل است اگر چه بدون قصد صورت گیرد. تکبیرهالاحرام و رکوع از جمله اعمالی هستند که رکن نماز محسوب می گردند. (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح عروض) در اصطلاح عروض هر یک از میزانها یا افاعیل را گویند مانند مفاعیلن و مستفعلن و فاعلن و... - رکن سالم، آن است که چنانچه در اصل وضع شده است همچنان باشد بی زیاد و کم. مانند مفاعیلن (هزج) و فاعلاتن (رمل) که بدون افزودن یا کم کردن حرفی بطورسالم بیاید. (از مرآه الخیال ص 97). - رکن غیرسالم، آنکه در او تغییری واقع شود از زیاده کردن چیزی بر او یا کم کردن چیزی از او، اما زیاده کردن چنانکه در میان لام و نون مفاعیلن الف زیاده سازی و مفاعیلان گویی، و اما نقصان چنانکه نون و حرکت لام مفاعلین را بیندازی ومفاعیل گویی و رکن غیرسالم را مزاحف خوانند و تغییری که در رکنی واقع شود آن را زحاف گویند. (از مرآه الخیال ص 97). رجوع به المعجم از ص 32 ببعد شود. ، (اصطلاح نظامی) هر یک ازپنج قسمت لشکر از مقدم و ساقه و میمنه و میسره و قلب. (یادداشت مؤلف)، هریک از بخش های چهارگانه ستاد ارتش. - رکن اول، شامل شعب: آمار، ترفیعات، قضایی. - رکن دوم، شامل شعب: جرایم، امور احتیاطی مربوط به جنگ. - رکن سوم، شامل شعب: آموزش و تربیت سربازی. - رکن چهارم، شامل تدارکات ارتش (تهیۀ آذوقه و پوشاک). (فرهنگ فارسی معین)
کرانۀ قویتر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جزو اعظم هر شی ٔ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرانۀ هر چیزی. (دهار). ج، اَرکان و اَرکُن. (المنجد). جانب. (دهار). جانب قوی چیزی. (غیاث اللغات). کرانه. (ترجمان القرآن جرجانی). کرانۀ کوه. (غیاث اللغات) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (آنندراج) (دهار)، امر بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کار بزرگ. (از اقرب الموارد). کار مهم. (ناظم الاطباء)، هر امر که باعث قوه و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، ارجمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت و مناعت. ج، ارکان. (از اقرب الموارد)، قوت و غلبه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). قوت. شدت. عز. (یادداشت مؤلف)، در تداول جغرافیای قدیم، گوشه. (دهار) (غیاث اللغات). کناره. دیوار. کنج دیوار. گوشه. (کشاف زمخشری) : حجاج در مکه آمد و بفرمود تا آن رکنی راکه به سنگ منجنیق ویران کرده بودند آباد کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). عبداﷲ مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت شد و منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکنی را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186). شکل ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده است که قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد نه بر چهار حد، و مثال آن مربعی است که هر زاویه ای از آن به یکی از آن حدود می رسد...و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان چهار زاویۀ مربع باشد و حدود چهار پهلوی مربع. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 120). و ارکان پارس این است رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است و سرحد میان پارس.... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 121)، ستون و بنیاد. (لغت نامه محلی شوشتر). ستون. ستونی که بدان چیزی تکیه کند. عمود. (ناظم الاطباء) : بنشاند آبش آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش. ناصرخسرو. طایفه ای از جهت..... و به جان پای بر رکنی لرزان نهاده. (کلیله و دمنه). برزویه گفت: قویتر رکنی بنای مودت را کتمان اسرار دوستان است. (کلیله ودمنه). دو امام زمان دو رکن الدین دو قوی رکن کعبۀ اسرار. خاقانی. یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری زآن کس که رکن خانه دین خواند و جعفرش. خاقانی. رکنی تو رکن دلم را شکست خردم از آن خرده که بر من نشست. نظامی. دین را سور و یا خود سوار است و ملک را رخ و یا عقار و عزت را رکن و غرار.... (ترجمه تاریخ یمینی ص 443). - رکن دین، و رکن الدین، ستون دین. که مردم بدو تکیه و اعتماد کنند و از القاب بود: کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مر او را رکن دین. مولوی. - رکن رکین، ستون محکم. (ناظم الاطباء). - ، جزء عمده از هر چیز. (ناظم الاطباء). - ، عضو عمده بدن. (منتهی الارب). ، بزرگ. سرور. رئیس قوم. (فرهنگ فارسی معین)، پناه و پشتی و پشتیبان. (ناظم الاطباء) : فرمود بزرگترین رکنی ما را و قویتر.... ابوسعید مسعود است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). حاجب فاضل... ما را امروز بجای پدر است و دولت را بزرگتر رکنی وی است. (تاریخ بیهقی). و سپاس و منت از ایزد تعالی که خطۀ اسلام را به جمال عدل و کمال فضل اعدل ملوک رکن الدنیا والدین... ابوالمظفر قلج طمغاج خان... بیاراست. (سندبادنامه ص 8). عرش، رکن چیزی. (منتهی الارب)، خویش و قریب. (غیاث اللغات از شرح نصاب) (آنندراج)، عنصر. مایه. ماده: چهار ارکان: مواد اربعه. عناصر اربعه. چهار اخشیجان. ج، ارکان. هر یک از طباع چهارگانه. ارکان اربعه. (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح فلسفه) اسطقس. (یادداشت مؤلف). هیولی. ارکان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به هیولی و اسطقس شود، (اصطلاح فقهی) امری که نقصان و یا زیاد شدن آن مبطل عمل است اگر چه بدون قصد صورت گیرد. تکبیرهالاحرام و رکوع از جمله اعمالی هستند که رکن نماز محسوب می گردند. (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح عروض) در اصطلاح عروض هر یک از میزانها یا افاعیل را گویند مانند مفاعیلن و مستفعلن و فاعلن و... - رکن سالم، آن است که چنانچه در اصل وضع شده است همچنان باشد بی زیاد و کم. مانند مفاعیلن (هزج) و فاعلاتن (رمل) که بدون افزودن یا کم کردن حرفی بطورسالم بیاید. (از مرآه الخیال ص 97). - رکن غیرسالم، آنکه در او تغییری واقع شود از زیاده کردن چیزی بر او یا کم کردن چیزی از او، اما زیاده کردن چنانکه در میان لام و نون مفاعیلن الف زیاده سازی و مفاعیلان گویی، و اما نقصان چنانکه نون و حرکت لام مفاعلین را بیندازی ومفاعیل گویی و رکن غیرسالم را مزاحف خوانند و تغییری که در رکنی واقع شود آن را زحاف گویند. (از مرآه الخیال ص 97). رجوع به المعجم از ص 32 ببعد شود. ، (اصطلاح نظامی) هر یک ازپنج قسمت لشکر از مقدم و ساقه و میمنه و میسره و قلب. (یادداشت مؤلف)، هریک از بخش های چهارگانه ستاد ارتش. - رکن اول، شامل شعب: آمار، ترفیعات، قضایی. - رکن دوم، شامل شعب: جرایم، امور احتیاطی مربوط به جنگ. - رکن سوم، شامل شعب: آموزش و تربیت سربازی. - رکن چهارم، شامل تدارکات ارتش (تهیۀ آذوقه و پوشاک). (فرهنگ فارسی معین)
در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. (برهان) (لغت محلی شوشتر). - آب رکنی، آب رکن آباد. (ناظم الاطباء) : شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است. حافظ. رجوع به رکن آباد شود
در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. (برهان) (لغت محلی شوشتر). - آب رکنی، آب رکن آباد. (ناظم الاطباء) : شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است. حافظ. رجوع به رکن آباد شود
درست (دینارزر) زمان رکن الدوله دیلمی، گوشه دار زوزن (درم درهم) یاهمرسی که به فرمان مهدی بنیاد گذار (موحدین) زده شد و چهار گوش بود سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی. توضیح: بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانسته اند، گوشه دار. یا درهمهای رکنی. درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد
درست (دینارزر) زمان رکن الدوله دیلمی، گوشه دار زوزن (درم درهم) یاهمرسی که به فرمان مهدی بنیاد گذار (موحدین) زده شد و چهار گوش بود سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی. توضیح: بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانسته اند، گوشه دار. یا درهمهای رکنی. درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد