ریشه رکیدن که صورتی یا تصحیفی است از زکیدن و ژکیدن. رجوع به ژکیدن و زکیدن شود، رسته و صف کشیده. (از برهان) (ناظم الاطباء). راسته و صف کشیده چه اگر گویند فلان چند رک شد، یعنی چند صف شد. (لغت محلی شوشتر). اما در این معنی مصحف رگ است به معنی رج و رده. رجوع به رگ و رده شود. - رک نزدن، قادر نبودن بر ایستادن از ضعف یا از خوف که طاری شده: فلانی رک نمیزند. (از لغت محلی شوشتر)
ریشه رکیدن که صورتی یا تصحیفی است از زکیدن و ژکیدن. رجوع به ژکیدن و زکیدن شود، رسته و صف کشیده. (از برهان) (ناظم الاطباء). راسته و صف کشیده چه اگر گویند فلان چند رک شد، یعنی چند صف شد. (لغت محلی شوشتر). اما در این معنی مصحف رگ است به معنی رَج و رده. رجوع به رگ و رده شود. - رک نزدن، قادر نبودن بر ایستادن از ضعف یا از خوف که طاری شده: فلانی رک نمیزند. (از لغت محلی شوشتر)
جزوی را بر جزو آن چیز افکندن: رککت الشی ٔ بعضه علی بعض، ای طرحته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی بر چیزی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). جزوی را بر جزو آن چیز افکندن. (آنندراج). چیزی افکندن. (دهار) ، دست خود را بردنبه و پهلوی گوسپند نهادن تا فربهی و لاغری آن معلوم شود. مجیدن. برمجیدن. پرماسیدن. (از یادداشت مؤلف) : رک الشاه، و کذا رک الشی ٔ بیده، اذا غمزه لیعرف حجمه. (منتهی الارب). دست خود بر دنبه و پهلوی گوسپند نهادن تا فربهی و لاغری آن معلوم شود. (آنندراج). دست بر چیزی زدن برای دانستن حجم آن. (از اقرب الموارد) ، نیک آرامیدن با زن. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دست را با گردن به هم غل کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست به غل با گردن بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، گناه بر گردن کسی لازم کردن، رک الذنب علی عنقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گناه در گردن کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی). گناه را برگردن کسی لازم کردن. (آنندراج). گناه در گردن کردن. (دهار) ، ضعیف شدن. (غیاث اللغات). ضعیف و رقیق شدن ازآن است: ’اقطعه من حیث رک’. (از اقرب الموارد) ، کم شدن علم و عقل کسی. ضعیف و ناقص شدن رای و عقل کسی: رک عقله و رأیه. (از اقرب الموارد)
جزوی را بر جزو آن چیز افکندن: رککت الشی ٔ بعضه علی بعض، ای طرحته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی بر چیزی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). جزوی را بر جزو آن چیز افکندن. (آنندراج). چیزی افکندن. (دهار) ، دست خود را بردنبه و پهلوی گوسپند نهادن تا فربهی و لاغری آن معلوم شود. مجیدن. برمجیدن. پرماسیدن. (از یادداشت مؤلف) : رک الشاه، و کذا رک الشی ٔ بیده، اذا غمزه لیعرف حجمه. (منتهی الارب). دست خود بر دنبه و پهلوی گوسپند نهادن تا فربهی و لاغری آن معلوم شود. (آنندراج). دست بر چیزی زدن برای دانستن حجم آن. (از اقرب الموارد) ، نیک آرامیدن با زن. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دست را با گردن به هم غل کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست به غل با گردن بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، گناه بر گردن کسی لازم کردن، رک الذنب علی عنقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گناه در گردن کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی). گناه را برگردن کسی لازم کردن. (آنندراج). گناه در گردن کردن. (دهار) ، ضعیف شدن. (غیاث اللغات). ضعیف و رقیق شدن ازآن است: ’اقطعه من حیث رک’. (از اقرب الموارد) ، کم شدن علم و عقل کسی. ضعیف و ناقص شدن رای و عقل کسی: رک عقله و رأیه. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 226 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول عمده آنجا از غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 226 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول عمده آنجا از غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
باران نرم ریزه یا آن زاید از باران ریزه است. ج، ارکاک و رکاک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باران ضعیف. (دهار). باران ضعیف و اندک. ج، ارکاک و رکاک. (از اقرب الموارد)
باران نرم ریزه یا آن زاید از باران ریزه است. ج، اَرکاک و رِکاک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باران ضعیف. (دهار). باران ضعیف و اندک. ج، ارکاک و رکاک. (از اقرب الموارد)
سخن راست و بی پرده زمین کندن، استوار کردن، دیر کردن پرماسیدن دست مالیدن به چیزی برای شناسایی، به کار چسبیدن، کم خرد شدن، سست رایی باران اندک راست و صریح بی پرده بی پروا: (حقیقت را راست و پوست کنده میگویم) یا رک و راست صاف و پوست کنده: (من رک و راست حرف میزنم)
سخن راست و بی پرده زمین کندن، استوار کردن، دیر کردن پرماسیدن دست مالیدن به چیزی برای شناسایی، به کار چسبیدن، کم خرد شدن، سست رایی باران اندک راست و صریح بی پرده بی پروا: (حقیقت را راست و پوست کنده میگویم) یا رک و راست صاف و پوست کنده: (من رک و راست حرف میزنم)
درست (دینارزر) زمان رکن الدوله دیلمی، گوشه دار زوزن (درم درهم) یاهمرسی که به فرمان مهدی بنیاد گذار (موحدین) زده شد و چهار گوش بود سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی. توضیح: بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانسته اند، گوشه دار. یا درهمهای رکنی. درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد
درست (دینارزر) زمان رکن الدوله دیلمی، گوشه دار زوزن (درم درهم) یاهمرسی که به فرمان مهدی بنیاد گذار (موحدین) زده شد و چهار گوش بود سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی. توضیح: بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانسته اند، گوشه دار. یا درهمهای رکنی. درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد