جدول جو
جدول جو

معنی رژد - جستجوی لغت در جدول جو

رژد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
تصویری از رژد
تصویر رژد
فرهنگ لغت هوشیار
رژد
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رس، رزد برای مثال ز دیدار خیزد هزار آرزوی / ز چشم است گویند رژدی گلو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۷)
تصویری از رژد
تصویر رژد
فرهنگ فارسی عمید
رژد
((رَ ژْ))
پرخور، آزمند، رزد
تصویری از رژد
تصویر رژد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رژده
تصویر رژده
حریص و بسیار خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راد
تصویر راد
(پسرانه)
جوانمرد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راد
تصویر راد
سخی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشد
تصویر رشد
رست، رویش، گوالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راد
تصویر راد
صاحب همت و سخاوت، جوانمرد، بخشنده رد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجد
تصویر رجد
لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد
تصویر رصد
به چیزی نظر دوختن، در جائی نشستن و چیزی را زیر نظر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد
تصویر رسد
حصه و بهره، قسم، قسمت، بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغد
تصویر رغد
زندگانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعد
تصویر رعد
بانگ کردن آسمان و غریدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشد
تصویر رشد
به راه شدن، هدایت شدن، تمیز نیک و بد، نمو و ترقی و بالیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
نهر بسیار عظیم که پس از سیر در خشکی وارد دریا شود و بمعنی لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقد
تصویر رقد
خفتن، سرد بازاری، فرناسیدن (غفلت کردن)، پذیرایی نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رند
تصویر رند
زرنگ، حیله گر، بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بنایان براستی آن دیوار سازند رزه پهنا، ریسمانی که دو سر آن را بر جایی بندند و بر آن جامه و لنگی و رختهای شسته اندازند تا خشک شود سازو، عبور صفهای سربازان از برابر فرمانده دفیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژم
تصویر رژم
رزم و جنگ و نبرد و پیکار و حرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزد
تصویر رزد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئد
تصویر رئد
همزاد، نو باوه، تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد
تصویر رسد
دسته، جوخه، حصه، بهره، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغد
تصویر رغد
فراخی و خوشی زندگانی، غذای مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشد
تصویر رشد
به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن، پایداری و ایستادگی در راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری، قدح بزرگ، کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رود
تصویر رود
نهر بسیار بزرگی که به دریا می ریزد، شط
سرود، نغمه، آرشه، تار و رشته ای که بر روی ساز کشیده می شود، ساز
فرزند پسر یا دختر، برای مثال زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱ - ۴۰)، خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ - ۳۶۲)
لخت، برهنه، مرغ پرکنده، گوسفند پوست کنده
رود زدن: ساز زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا کردن، بخشش کردن، یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رند
تصویر رند
آنچه هنگام تراشیدن و رنده کردن چیزی فرو می ریزد، ریزه و تراشه که هنگام رنده کردن چوب جدا می شود، تراشه
رنده کننده، تراشنده، خراشنده، پسوند متصل به واژه به معنای رندنده مثلاً آسمان رند، جگر رند، استخوان رند
درختی کوچک با برگ های بیضی و خوش بو و گل های سفید کوچک که معمولاً در اروپای جنوبی و آسیای غربی می روید، درخت عود، درخت غار، مورد، آس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصد
تصویر رصد
نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، محل دریافت عوارض در جاده ها، عوارض جاده، راهداری، رصد خانه، مراقب، نگهبان
رصد بستن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
رصد راندن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
رصد کردن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راد
تصویر راد
جوانمرد، نجیب، آزاده، سخی، بخشنده، کریم، برای مثال چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی - ۲۳۹)
عاقل، دانا، خردمند، خردپیشه، صاحب خرد، متفکّر، فروهیده، پیردل، اریب، حصیف، فرزانه، بخرد، لبیب، نیکورای، فرزان، داناسر، متدبّر، خردومند، خردور
فرهنگ فارسی عمید