جدول جو
جدول جو

معنی رچی - جستجوی لغت در جدول جو

رچی
(رِ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. سکنۀ آن 107 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آن غلات و برنج و لبنیات می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
رچی
گوساله ای که آماده برای آبستن شدن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضی
تصویر رضی
(پسرانه)
راضی و خشنود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهی
تصویر رهی
(پسرانه)
راهی شده، روان، مسافر، غلام، بنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی است از دهستان لاویج بخش نور شهرستان آمل. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چگونگی و حالت مرغ کرچ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
زن بیشرم بسیارفریاد. بهصله. کولی. لوری. لولی. غربال بند. فیج. چینگانه. قره چی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرجی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نیزۀ کوچک. (ناظم الاطباء). برچق. برچخ. برچه. زوبین، عزل نامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضی
تصویر رضی
خشنود شدن، خشنود گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذی
تصویر رذی
بیمارگران سخت بیمار، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردی
تصویر ردی
بالاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحی
تصویر رحی
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچی
تصویر اچی
ترکی برادر کلان برادر کن برادر مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
چریدن، چرانیدن، نگهبانی، سبزه و گیاه مرغ چرانیدن بچرا بردن (گوسفند و مانند آنرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرچی
تصویر غرچی
کولی قره چی قرشمال، زن بی شرم بسیار فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زینه دار، زینه پوش (زینه جنگ افزار) رئیس جبه خانه، جبه پوش سلاحدار مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرچی
تصویر غرچی
((غَ رَ))
کولی، کنایه از زن بی شرم و پرهیاهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرچی
تصویر قرچی
((قُ))
رئیس جبه خانه، جبه پوش، سلاحدار، مسلح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی
تصویر روی
جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رای
تصویر رای
رأی، ایده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اچی
تصویر اچی
برادر کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رأی
تصویر رأی
رای
فرهنگ واژه فارسی سره
قرشمال، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از لاویج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
انهدام خارها و بوته های مزاحم پیش از درو و جمع آوری محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی با گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
راه باریکه ی جنگلی که محل عبور حیوانات استمحل عبور راه گذر.، چوب هایی که دور تله ی پرندگان بر زمین فرو کتند تا پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخه، قیچی مخصوص تراشیدن پشم، دو کارد فولادی تیز، مانند.، فروشنده ی دورگرد پیله ور
فرهنگ گویش مازندرانی