جدول جو
جدول جو

معنی روییدن - جستجوی لغت در جدول جو

روییدن
سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن، رشد کردن بعضی از اجزای بدن مثلاً روییدن مو، کنایه از بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر مثلاً از گردنش سری دیگر رویید، کنایه از به وجود آمدن، ایجاد شدن، رویاندن، پروردن
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
فرهنگ فارسی عمید
روییدن
(لِ اَ تَ)
رستن و نمو کردن و سبز شدن و بالیدن و ترقی کردن. (ناظم الاطباء). نمو کردن نباتات. بالیدن. (فرهنگ فارسی معین). مصدر دوم از رستن. بردمیدن نبات. سبز شدن. سر زدن از زمین. برآمدن از زمین. (از یادداشت مؤلف) :
گیاهی که روید از آن بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر.
فردوسی.
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
هند چون دریای خون شد چین چو دریابار او
زین قبل روید به چین برشبه مردم استرنگ.
عسجدی.
زین هردو زمین هرچه گیا روید تاحشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری.
ز خاری کز درخت شرک روید
چه نقصان ذوالفقار حیدری را.
ظهیر فاریابی.
گندم از گندم بروید جو ز جو.
مولوی.
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم می دهند می رویم.
حافظ.
رجوع به رستن شود.
، متعدی هم آمده است (به معنی دمیدن). (از آنندراج). رویانیدن. سبز کردن. انبات:
بلا روید نبات اندر زمینی
که اهلش قوم هامانند و قارون.
ناصرخسرو.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
سعدی.
، رشد کردن بعضی از انساج حیوانی: روییدن دندانها، روییدن مویها. (فرهنگ فارسی معین). اطلاق آن در غیر نباتات مجاز است. (از آنندراج). برآمدن چیزی از چیزی چنانکه دانه ها بر اندام آدمی و غیره تولید شدن: دیگر (از سده ها) آنچه درمنفذی چیزی چون ثؤلول یا غیر آن بروید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چو کوهساری خیزد ز آب و آتش گرم
که مرگ روید از آن کوهسار آتش و آب.
مسعودسعد.
ترا چو شمع زتن هرزمان سری روید
سری که دردسر آرد بریدن است دوا.
خاقانی.
صورت مهر ز آیینۀ ما می روید
عشق در سینۀ بی کینۀ ما می روید
مفلسان غم او را برسانید خبر
که زر عشق ز گنجینۀ ما می روید
گر بمیریم در این گوشۀ محنت غم نیست
جان ما از ره جانانۀ ما می روید.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
فرهنگ لغت هوشیار
روییدن
((دَ))
نمو کردن، رشد کردن
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
فرهنگ فارسی معین
روییدن
رویش، نشو، نما، نمو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روییدن
يشبّون
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به عربی
روییدن
Sprout
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روییدن
germer
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روییدن
germogliare
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روییدن
прорастать
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به روسی
روییدن
sprießen
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
روییدن
проростати
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روییدن
kiełkować
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
روییدن
发芽
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به چینی
روییدن
brotar
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روییدن
অঙ্কুরিত হওয়া
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
روییدن
اگنا
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به اردو
روییدن
brotar
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روییدن
งอก
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
روییدن
kuota
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
روییدن
filizlenmek
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
روییدن
싹트다
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به کره ای
روییدن
לגדול
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به عبری
روییدن
tumbuh
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روییدن
उगना
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به هندی
روییدن
ontspruiten
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به هلندی
روییدن
芽が出る
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوییدن
تصویر گوییدن
گفتن، حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوییدن
تصویر شوییدن
شستن، چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نبات و گیاه و هر چیز که بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). نامیه. نبات. رستنی. گیاه. عشب. کلأ. نبت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
رفتن (نه بشتاب و نه نرم) : (بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی) (شا. بخ 2329: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
طی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره