جدول جو
جدول جو

معنی رویانیده - جستجوی لغت در جدول جو

رویانیده
(دَ / دِ)
نموداده شده. رشدداده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
رویانیده
رشد داده، نمو داده شده
تصویری از رویانیده
تصویر رویانیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه پوسیده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
رویانیده، رشدداده شده، نموداده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
دواننده، آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، آنکه سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
پرورده، پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
آنکه دانه یا گیاهی را رویانده و پرورش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ)
که رویاند. که نمو دهد. (فرهنگ فارسی معین). آنکه برویاند. (یادداشت مؤلف). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
پرورده. پرورانده. پرورش یافته. تربیت کرده:
ببیند یکی روی دستان سام
که بد پرورانیده اندر کنام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لِ اَ تَ)
روییدن کنانیدن. سبب روییدن شدن. (ناظم الاطباء). نمو دادن تخم یا دانۀ کاشته شده و مانند آن. رشد دادن. (فرهنگ فارسی معین) :
کشت امید چون نرویاند
گریه کو فتح باب هر ظفر است.
خاقانی.
، پیدا نمودن، برانگیختن و تحریک نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رویانیده. رجوع به رویانیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوشانده. در بر کرده کسی را، ملبس ساخته: گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده. (تاریخ بیهقی ص 383)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنچه را که پوسیده کرده باشند
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بِ بَ دِ قَ زَ دَ)
به پویه بردن. اخباب: اخب ّ فرسه ، پویانید اسب را. (منتهی الارب). ایجاف، پویانیدن ستور. ارتاک، پویانیدن شتر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشانیده
تصویر نوشانیده
به نوشیدن وا داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیده
تصویر لوچانیده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانیده
تصویر لوغانیده
دوشانیده دوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویانیدن
تصویر گویانیدن
بگفتن وا داشتن، نامیده شدن: تمسلم مسلمان گویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانیده
تصویر گورانیده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوانیده
تصویر شیوانیده
آمیخته برهم زده، لزانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
آنکه کسی یا چارپایی را بپوییدن دارد براه برنده دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه را که پوسیده کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
پرورده پرورش یافته تربیت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیده
تصویر خورانیده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
نمو داده شده رشد داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورانیده
تصویر پرورانیده
((پَ وَ دِ))
پرورده، پرورش یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
((دَ یا دِ))
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کرده، آمیخته، آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویانیدن
تصویر رویانیدن
((دَ))
رشد دادن، رویاندن
فرهنگ فارسی معین