جدول جو
جدول جو

معنی رویئه - جستجوی لغت در جدول جو

رویئه
(رَ ءَ)
رویه. فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء). با قلب همزه به یاء و ادغام یاء گویند اسم است از روء، به معنی تفکر و نظر کردن در کارها و آن حالتی است بین بداهت و تصمیم، یعنی اندیشیدن امری را پس از تصور آن و پیش از تصمیم گرفتن به آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رویئه
نگرش
تصویری از رویئه
تصویر رویئه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رویه
تصویر رویه
طرف بیرون و ظاهر چیزی، مقابل آستر، پارچۀ رویی لباس، صف، ردیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویه
تصویر رویه
طریقه، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویه
تصویر رویه
رویّت، فکر کردن و تامل نمودن در کارها، تفکر، تامل، بررسی، مقابل بدیهه، در علوم ادبی سرودن شعر با اندیشه و تامل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ءَ)
مؤنث ردی ٔ. (یادداشت مؤلف). رجوع به ردی ٔ شود.
- ردیئهالهضم، ناگوارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وُ رَیْ یِ ءَ)
مصغر وراء به معنی پس و پیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد تصغیر وریئه به سکون یاء آمده است. رجوع به اقرب الموارد و رجوع به وراء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وی یَ / یِ)
فکر و تأمل در کارها. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). اندیشه. فکر. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5). فکر. (آنندراج). فکر در کار. (دهار). نگرش. فکر. اندیشه. خرد. عقل. شأن. امر. صلاح. تفکر. نظر بتأنی.
- بلارویه، ناسگالیده، نیندیشیده. (یادداشت مؤلف).
، طریقه ودستور. (ناظم الاطباء). به معنی طریقه و دستور مجاز است به اطلاق سبب بر مسبب و در تشریح الحروف نوشته که رویه به معنی طریقه و دستور فارسی است مرکب از ’رو’ که امر است از رفتن و کلمه ’یه’ که در آخر امر معنی حاصل مصدر دهد، اول اصح است. (غیاث اللغات). از ’رو’، روش به سیاق عربی: ’وضع و رویۀ آرام زندگی یک نواخت آنها و کارهای جدی و معمولی از یک طرف و اضطراب وشور و هیجان... از طرف دیگر در نظر او می آمد.. ’ توضیح: استعمال این کلمه به این معنی نادرست است. (فرهنگ فارسی معین). اینکه برخی از مردم آن را به معنی روش استعمال می کنند غلط است که بدین معنی نه فارسی است و نه عربی. (یادداشت مؤلف). اغلب به معانی طرز و اسلوب استعمال می کنند در اصل به معنی فکر و اندیشه است و بجای آن کلمه روش و امثال آن را باید بکار برد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) ، حاجب. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
صفحه و روی صورت. چهره. روی. (فرهنگ فارسی معین) ، سوی. جانب. (ناظم الاطباء).
- دورویه، دارای دو روی و دو وضع و دو روش. (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود.
- ، دوطرف. دوجانب. دوسو. دوصف:
به پیمان که از هر دورویه سپاه
به یاری نیاید کسی کینه خواه.
فردوسی.
- ، متلون المزاج. (ناظم الاطباء).
- ، دورنگ و منافق. (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از موافق و مخالف. مساعد و نامساعد. خوب و بد:
وگرنه سران شان برآرم به دار
دورویه بود گردش روزگار.
فردوسی.
رجوع به مدخل دورویه شود.
- سه رویه، از سه طرف. از سه سو:
شما بر سه رویه بگیرید راه
بدارید لشکر ز دشمن نگاه.
فردوسی.
به مرده شویان مانی ز روی بدبینی
اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی.
سوزنی.
- یکرویه، یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش. (ناظم الاطباء) :
چه گویی که یکرویه هستیم یار
چرا زیر و بالا در آری بکار.
نظامی.
رجوع به مادۀ یکرویه شود.
- یکرویه شدن، یک طرفه شدن. خاتمه یافتن. فیصله یافتن: چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. (تاریخ بیهقی).
- یکرویه کردن، خاتمه دادن. یک طرفه کردن: شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. (یادداشت مؤلف).
، سطح. (فرهنگ فارسی معین) (لغات فرهنگستان) ، ظاهر هر چیز. نما. (فرهنگ فارسی معین). قسمت بالای هر چیز، چون کفش، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره، رویۀ لحاف. خلاف آستر. ظهاره، مقابل بطانه. (یادداشت مؤلف).
- رویۀ جامه (لباس) ، پارچۀ روی لباس. ظهاره، مقابل آستر و بطانه. (فرهنگ فارسی معین).
- رویۀ کفش، سطح ظاهری کفش. مقابل زیره. (فرهنگ فارسی معین).
- رویۀ مغز، غشاء دماغی. (لغات فرهنگستان).
، شکل و هیأت. (فرهنگ فارسی معین) ، روبرو و مقابل. (ناظم الاطباء) ، وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش. (ناظم الاطباء)
روی، برنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
رزیّه. مصیبت. (ناظم الاطباء) (صراح اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به رزیت و رزایا شود، عیب. (ناظم الاطباء). اصابه به انتقاص، و به ادغام رزیّه نیز گفته شود. ج، رزایا. (از اقرب الموارد). کمی. (از صراح اللغه) ، آسیب. ج، رزایا. (ناظم الاطباء). زیان. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
زن گول. رطیاءمثله. ج، رطء، رطاآت. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ غَ)
مکر و حیله. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
سرور که به یقین حاصل شود. (ناظم الاطباء). سرور که پس از غم حاصل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
طلایه. (فرهنگ فارسی معین). طلایه. ج، ربایا. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربایا شود، دیده بان. دیده بان لشکر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویه
تصویر رویه
اندیشه، فکر، صلاح، تفکر، نگرش، امر، دیدن دیدار دید، نما، ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویحه
تصویر رویحه
شادمانی پس از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویغه
تصویر رویغه
ترفند فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیئه
تصویر رزیئه
آسیب و بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
دیده بان، طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیئه
تصویر رزیئه
((رَ ئِ یا ئَ))
مصیبت عظیم، پیش آمد ناگوار، جمع رزایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
((رَ ئَ یا ئِ))
دیده بان، طلایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
((رَ وِ یِّ))
اندیشه، فکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
((یِ))
روی، صورت، شکل، هیئت، نما، طرف بیرون هر چیزی، سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
ظاهر، سطح
فرهنگ واژه فارسی سره
رویه، روش
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه، استری
فرهنگ گویش مازندرانی