جدول جو
جدول جو

معنی روک - جستجوی لغت در جدول جو

روک
برآمدگی کوه، یال کوه، بلندی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روکش
تصویر روکش
چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی می کشند مثلاً روکش دندان، پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروک
تصویر دروک
تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روکار
تصویر روکار
روی بنا، نمای ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان سلطان آباد بخش حومه شهرستان سبزوار، جمعیت آن 400 تن، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و میوه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بترکی مشمش است. زردآلو. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اروق شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
هیزم باریک. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). تراشۀ چوب و تخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در مثل عامیانۀ ذیل جمع ترک آمده است و جمع ترک اتراک است: اترک التروک و لوکان ابوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گیاهی باشد که زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سرگین گردانک را گویند که خنفساست و آنرا بشیرازی خروک تس کس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ذواروک، وادیی است در بلاد عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهر معروف به استانی بابل که اکنون خرابۀ آن بنام ورکه نامیده میشود
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ رَ / رِ)
چریدن شتر درخت اراک را. (تاج المصادر بیهقی). لازم گرفتن شتر اراک را. پیوسته در شوره بودن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
به معنی زیه و لثه است: علیق ثمره اش بتوت ماند... اروک را سخت کند و ریش دهن ببرد. (نزهه القلوب). رجوع به علیق در تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود. در گوناباد خراسان آروک گویند
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
فروخفتن شتر. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). بزانو نشستن شتر، و اصل معنی آن نشستن شتر است بر ’برک’ یعنی سینۀ خود. (از اقرب الموارد). تبراک. و رجوع به تبراک شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی از درخت کوچک. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنی که شوی خواهد و او را پسری رسیده و جوان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
افروشه، که نوعی از حلوا باشد. و از آنست مثل: اًن البروک من عمل الملوک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). این مثل عربی مثل فارسی ’خرما و ماهی، لوت پادشاهی’ را بخاطر می آورد. (یادداشت دهخدا).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروک
تصویر دروک
هیزم باریک، تراشه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکار
تصویر روکار
روی بنا نمای عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکش
تصویر روکش
پوشش یا جامه یا ورقه که روی چیزی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروک
تصویر اروک
زردالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکه
تصویر روکه
آوای بوف آوای جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکش
تصویر روکش
((کِ یا کَ))
کاغذ یا پارچه ای که با آن چیزی را بپوشانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روکار
تصویر روکار
نما، نمای ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روکش
تصویر روکش
غلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
آفتاب گیر، خر کوچک اندام، به جناق سینه ی پرندگان نیز گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
زخم در حال ترمیم همراه با درد، بند، توان، نفس، کوک زدن به پارچه، طحال، شکاف، ترک
فرهنگ گویش مازندرانی
بازدارنده، به صورت بازدارنده
دیکشنری اردو به فارسی
بازدارنده، خداپرستی، رهگیر، خداپسندانه، درپوش
دیکشنری اردو به فارسی
مسدود کردن، برای توقّف، قطع کردن، جلوگیری کردن، محدود کردن، بازداشت کردن، متوقّف کردن، مانع شدن، ممانعت کردن، اعتراض کردن، مخالفت کردن، نگه داشتن
دیکشنری اردو به فارسی
قابلیّت پیشگیری، قابل پیشگیری
دیکشنری اردو به فارسی
مهار، پیشگیری، رهگیری
دیکشنری اردو به فارسی