نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل. و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوید: اذا بلغتنی و حملت رحلی مسافه اربع بعد الحساء
نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل. و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوید: اذا بلغتنی و حملت رحلی مسافه اربع بعد الحساء
بی واسطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقلاً. جدا. علیحده. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقیماً. (از اقرب الموارد) : فعلت ذلک رأساً، ای ابتداء غیر مستطرد الیه من غیره، آنرا مستقیماً انجام دادم، یعنی آغاز کردم بی آنکه بکار دیگری جز آن بپردازم. (از اقرب الموارد) ، شخصاً. خود. خویشتن: او رأساً معامله کرد. رأساً به حل و فصل امور پرداخت. من کارهای مدرسه را رأساً انجام میدهم، از اصل. از بن. از بیخ. بالکل: فلان این مطلب را رأساً منکر است. (از فرهنگ نظام) : پادشاه... در غضب رفت و فرمود که اگر ترک چنین حیل و تزویرات نگیرند فرمان فرمایم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و رب-ح بازندهد. (تاریخ غازانی ص 323)
بی واسطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقلاً. جدا. علیحده. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقیماً. (از اقرب الموارد) : فعلت ذلک رأساً، ای ابتداء غیر مستطرد الیه من غیره، آنرا مستقیماً انجام دادم، یعنی آغاز کردم بی آنکه بکار دیگری جز آن بپردازم. (از اقرب الموارد) ، شخصاً. خود. خویشتن: او رأساً معامله کرد. رأساً به حل و فصل امور پرداخت. من کارهای مدرسه را رأساً انجام میدهم، از اصل. از بن. از بیخ. بالکل: فلان این مطلب را رأساً منکر است. (از فرهنگ نظام) : پادشاه... در غضب رفت و فرمود که اگر ترک چنین حیل و تزویرات نگیرند فرمان فرمایم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و رب-ح بازندهد. (تاریخ غازانی ص 323)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای: بفرمود تا پیش او تاختند بر رودسازانش بنشاختند، فردوسی، پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور، فرخی، می و میوه و رودسازان ز پیش همی خورد می با کنیزان خویش، اسدی، اگر ساز و آز است مر خوش ترا بت رودساز و می خوشگوار، ناصرخسرو، می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز میگساران ساغر، مسعودسعد، تا به بزم تو منقطع نشود حلۀ رودساز و مدحت خوان، مسعودسعد، گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو زی لحن رودساز و رخ میگسار باد، مسعودسعد، ناهیدرودساز بامید بزم تو دارد بدست جام عصیر اندر آسمان، سوزنی، رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند، خاقانی، با همه نیکویی سرودسرای رودسازی به رقص چابک پای، نظامی، رجوع به رود و رودسرای شود
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای: بفرمود تا پیش او تاختند بر رودسازانش بنشاختند، فردوسی، پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور، فرخی، می و میوه و رودسازان ز پیش همی خورد می با کنیزان خویش، اسدی، اگر ساز و آز است مر خوش ترا بت رودساز و می خوشگوار، ناصرخسرو، می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز میگساران ساغر، مسعودسعد، تا به بزم تو منقطع نشود حلۀ رودساز و مدحت خوان، مسعودسعد، گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو زی لحن رودساز و رخ میگسار باد، مسعودسعد، ناهیدرودساز بامید بزم تو دارد بدست جام عصیر اندر آسمان، سوزنی، رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند، خاقانی، با همه نیکویی سرودسرای رودسازی به رقص چابک پای، نظامی، رجوع به رود و رودسرای شود
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)