جدول جو
جدول جو

معنی رومر - جستجوی لغت در جدول جو

رومر
(مِ)
منجم مشهور دانمارکی است. به سال 1644 میلادی در کپنهاک به دنیا آمد و در سال 1710م. درگذشت. وی دوربینی برای کشف سرعت نور و تعیین محل اجرام آسمانی اختراع کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روما
تصویر روما
(دخترانه و پسرانه)
آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رومه
تصویر رومه
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومی
تصویر رومی
از مردم روم، تهیه شده در روم، زبان و خط لاتین، (صفت نسبی، منسوب به روم شرقی و مخصوصاً آسیای صغیر) اهل روم شرقی، در موسیقی گوشه ای در بیات ترک، کنایه از سفید و روشن، نوعی پارچۀ گران قیمت، کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبر
تصویر روبر
آنچه از روی آن چیزی را برش می دهند، الگو، پارچه یا لباسی که از روی الگو بریده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
شومر. کشوری باستانی در قسمت سفلای بین النهرین، مجاور خلیج فارس و درجنوب کشور راکد. شهرهای سومر عبارت بود از ’اور’، ’اوروک’، یا ’ارخ’، ’نیب پور’، ’لارسا’. در سفر پیدایش این ناحیه را سرزمین ’شنعار’ نامیده اند. سومریان از 5000 قبل از میلاد در سومر سکونت داشتند و آنان یکی از تمدنهای بسیار قدیم را در بین النهرین ایجاد کردند. حکومت آن در حدود 3000 قبل از میلاد تشکیل گردید و در هزارۀ دوم (2115 قبل از میلاد) منقرض شد و قلمرو آنان ضمیمۀ آشور و بابل گردید. دین سومریان پرستش ارباب انواع بود. رئیس شهر را پاتسی مینامیدند، و او امور دینی، کشوری و لشکری را اداره میکرد. پادشاهان سومر و اکد غالباً با یکدیگر در جنگ بودند و گاه غالب و گاه مغلوب میشدند وربقۀ اطاعت رقیب را بر گردن مینهادند. و ملوک سومرپیشوای دین هم بودند و خود را قائم مقام و کاهن اعظم خداوند شهر خویش میخواندند و بیشتر دارائی خود را صرف ساختن معابد وی میکردند و تا میتوانستند عبادتگاه را بزرگ و زیبا میساختند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خدمتکار محبوسان وزندانیان را گویند، و به این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). مصحف زوار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به زوار شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکّب از: رو + بر، مخفف بریده، الگو. مدل. و رجوع به روبر کردن شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای از آلمان که رودمزبور از آن عبور می کند و دارای معادن زغال سنگ بسیار غنی است به وسعت 4000 کیلومتر مربع، و به همین علت ناحیۀ مزبور حوزۀ صنعتی آلمان به شمار میرود، شهرهای عمده آن عبارتست از اسن، مولهایم، دویسبورگ، گلسن کیرشن، درتموند، بوشوم، ووپرتال، رمشاید، زلینگن، ناحیۀ روهر از 1923 تا 1925م، به موجب معاهدۀ ورسای تحت تصرف فرانسه قرار گرفت و در جنگ جهانی دوم قسمت مهمی از شهرهای حوضۀ رود روهر ویران گردید، (فرهنگ فارسی معین)
رودیست در آلمان شعبه رود رن که 235 کیلومتر طول دارد، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
بادبان کشتی خالی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب به روم، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است، گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء، (ناظم الاطباء)، ساخت روم:
سکندر بیامد میان دو صف
یکی تیغرومی گرفته به کف،
- رومی کلاه، آنکه کلاه رومی در سر دارد:
وگرنه یکی ترک رومی کلاه
به هند و به چین کی زدی بارگاه،
فردوسی،
-، کلاهی که در روم ساخته شود:
سپهبد بیامد به میدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی کلاه،
فردوسی،
سپهبد بیامد ز نزدیک شاه
کمر خواست و خفتان و رومی کلاه،
فردوسی،
- رومی کمر، که کمر ساخت روم دارد:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه،
نظامی،
- رومی نورد، کنایه از آراسته و زیبا:
که در باغ این نقش رومی نورد
گل سرخ رویانم از خاک زرد،
نظامی،
، مردم روم، اهل روم، به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست: یا رومی روم باش یا زنگی زنگ، (یادداشت مؤلف)، و مراد از روم غالباً آسیای صغیر است خاصه در دوران حکومتهای اسلامی چنانکه جلال الدین محمد بلخی را به علت اقامت در آنجا رومی گفته اند:
ابا هریکی مرد شاگرد سی
ز رومی و بغدادی و پارسی،
فردوسی،
چو کرسی نهاد از بر چرخ شید
جهان گشت چون روی رومی سپید،
فردوسی،
از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی وز عبری همه یکسر،
ناصرخسرو،
رومیان چون عرب فروگیرند
قبلۀ رومیان کنید امروز،
خاقانی،
خلعت اسکندر رومی مگر
در شه هندوستان پوشیده اند،
خاقانی،
- رومی بچگان، کنایه از اشک چشم، (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء) :
خون گریم از دوهندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم،
خاقانی،
-، کنایه از گلهاست، (آنندراج)، کنایه از شکوفه و گل است:
ابر از هوا بر گل چکان ماندبه زنگی دایگان
در کام رومی بچگان پستان نور انداخته،
خاقانی (از آنندراج)،
- رومی پرست، پرستندۀ رومی، مراد فیلسوف هندی است که نظامی داستان مباحثات او را با اسکندر رومی آورده است:
دگر باره هندوی رومی پرست
برآورد پولاد هندی به دست،
(اقبالنامه ص 118)،
- رومی رخ، آنکه مانند رومیان روی زیبا دارد، زیباروی:
ز رومی رخ هندوی گوی او
شه رومیان گشته هندوی او،
نظامی،
- رومی سران، کنایه از پهلوانان و سرداران رومی است:
پس پشت ایشان ز رومی سران
زره دار و مردان جنگ آوران،
فردوسی،
- رومی گروه، گروه رومیان، سپاهیان روم:
یکی حمله بردند ازآن سان که کوه
بدرید از آواز رومی گروه،
فردوسی،
- رومی نژاد، رومی نسب، (یادداشت مؤلف) :
مبادا که این مرد رومی نژاد
در آن قالب افتد که هرگز مباد،
نظامی،
- ماه رومی، دوازده ماه زیر همان ماههای بابلی است و سریانیان از بابلیان گرفته اند و پیش ما به ماههای رومی مشهور شده است و ظاهراً سبب آن این است که ترکان عثمانی که روم شرقی را متصرف شدند تا امروز هم بعضی همسایگان آنان را رومی گویند و آنان یعنی عثمانیان به جای محرم وصفر و ... ماههای قمری عرب، این ماههای شمسی بابلی را در امور یومیۀ تواریخ خویش معمول می داشتند و گویاهنوز هم همین گونه است، (یادداشت مؤلف) :
دو تشرین و دو کانون و پس آنگه
شباط و آذر و نیسان ایار است
حزیران و تموز و آب و ایلول
نگه دارش که از من یادگار است،
(نصاب الصبیان)،
، خط روم، خط مردم روم:
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی،
فردوسی،
، زبان مردم روم:
زبانها نه تازی و نه خسروی
نه رومی نه ترکی و نه پهلوی،
فردوسی،
کس فرستاد و خواند زآن بومش
هم به رومی فریفت از رومش،
نظامی،
- رومی خطاب، که به زبان رومی خطاب کند، که به رومی سخن گوید:
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست
شاه مربعنشین تازی رومی خطاب،
خاقانی،
، غالباً از این کلمه یونانی و افریقی اراده کنند، (یادداشت مؤلف)، آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دوضربی دارد، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی از جامه، (ناظم الاطباء)، جامه ایست، (شرفنامۀ منیری)، نوعی اطلس:
بیاراستم خانه از نعمت تو
به کاکویی و رومی و خسروانی،
فرخی،
از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی،
فرخی،
رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه
ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور،
خاقانی،
پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 333)،
- دیبای رومی، حریر رومی، پارچۀ ابریشم رومی:
به دیبای رومی بیاراستند
ز گنج مهی جامها خواستند،
فردوسی،
- رومی باف، پارچه ای که در روم بافته باشند:
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
ملۀ میلک و لالایی بی حد و شمار،
نظام قاری،
خطی کان خوانی از مخفی قاری
ز رومی باف مولانا نیابی،
نظام قاری،
- رومی پرند، پرند رومی، ابریشم که در روم بافته شده، (ازیادداشت مؤلف)،
-، شمشیر، (یادداشت مؤلف)، تیغ رومی، شمشیر ساخت روم،
- رومی پوش، که از پارچۀ رومی لباس پوشد، که لباس رومی به تن کند:
دخت سقلاب شاه نسرین نوش
ترک چینی طراز رومی پوش،
نظامی،
- رومی طراز، که زینت و سجاف رومی دارد:
چو از نقش دیبای رومی طراز
سر عیبه زینسان گشایند باز،
نظامی،
- رومی قبا، که جامۀ رومی بر تن کند، که جامۀ سپید در بردارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج،
نظامی،
- قماش رومی، پارچۀ رومی، پارچۀ بافت روم:
مدح قماش رومی و حسن ثبات آن
بر طاق جامه خانه قیصر نوشته اند،
نظام قاری،
، دشمن، عدو، (یادداشت مؤلف)، شمشیر برنده، (یادداشت مؤلف)، رنگ سرخ، (ناظم الاطباء)، اما استوار نمی نماید، در اصطلاح بنایان سقفی است محدب همانند گنبد، (یادداشت مؤلف)،
- طاق رومی، طاق به طول خشت، مقابل طاق ضربی که قطر آن قطر خشت است، (یادداشت مؤلف)،
، کنایه از سفید است:
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی،
منوچهری،
روز رومی چو شب شود زنگی
گر برونش کنی به سرهنگی،
نظامی،
چون شب و چون روز دورنگی مدار
صورت رومی رخ زنگی مدار،
نظامی،
- رومی و حبش، رومی و زنگی، کنایه از خوشبخت و بدبخت:
اصل آب نطفه اسپید است و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش،
مولوی،
- رومی و زنگی، زنگی و رومی، رومی و هندی، کنایه از روز و شب، (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری) :
تا پی ازین زنگی و رومی تراست
داغ جهولی و ظلومی تراست،
نظامی،
برین دو رومی و زنگی گر اعتماد کنی
ز روم تا به دم زنگبار بگشاید،
ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)،
-، سیاه و سفید، (ناظم الاطباء) :
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ،
نظامی،
و رجوع به ترکیب رومی و هندی در ذیل همین ماده شود،
- رومی وش،کنایه از روشن و تابان:
بیا ساقی آن می که رومی وش است
به من ده که طبعم چو زنگی خوش است،
نظامی،
- رومی و هندو، رومی و زنگی، کنایه از روز و شب، (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) :
فرمود به خاتون جهان از شب و از روز
دو خادم چالاک لقب رومی و هندو،
خواجه عمید لوبکی (از انجمن آرا)،
و رجوع به ترکیب رومی و زنگی در ذیل همین ماده می شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند و پازند به معنی امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی کمثری خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند امرود. (ناظم الاطباء). هزوارش، کومترا و کومترا (امروت) با کمثری مقایسه شود. بنابراین کومر مصحف ’کومتر’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 219 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
موی اندام. (ناظم الاطباء) (از برهان). موی اندام نهانی. (یادداشت مؤلف). رنبه. (از شرفنامۀ منیری). موی زهار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
شد جای جای ریخته از ننگ روی او
ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار.
سوزنی.
جان کن ای کور و جگرسوز و سخن نیکو گو
مژه و رومه چه کردند ترا می دانی.
سوزنی.
رومه سوزی مژه برمی کنی از نادانی
ای به هر کندن و هر سوختنی ارزانی.
سوزنی.
سرش همچون سر ماهیست لغزان
به بن بر، رومۀ مرغول چون شصت.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سریشم. (ناظم الاطباء). سریشم که بدان پر تیر چسبانند. (منتهی الارب) ، لغتی است در رؤمه. (منتهی الارب). رجوع به رؤمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسقطالرأس ندایه پدرمادر یهویاکیم بود و کاندر بر آن است که همان رومیه ای است که در شمال سامره واقع و دیگری بر اینکه همان رومه می باشد که در نزدیکی حبرون است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رودیست در الجزایر که شهر قسطنطنیه را مشروب میسازد و به بحرالروم (مدیترانه) میریزد و 25 کیلومتر طول دارد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اروین. مارشال آلمانی (متولد 1891 متوفی 1944 میلادی) وی در جنگ جهانی دوم فرمانده سپاهیان آلمانی در افریقا و در جبهۀ نرماندی بود و فتوحات درخشان نصیب او شد، ولی چون با هیتلر در ادارۀ امور جنگ هم عقیده نبود به امر او انتحار کرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ مَ)
حوک. حوک خوانند و آن بادروج است. (اختیارات بدیعی). بادروج. (فهرست مخزن الادویه) ، گل بستان افروز است و آن را تاج خروس هم می گویند و بوییدن آن عطسه آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
کودک نیکوروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نام شهری است. (از منتخب اللغات). شهری است که ابریق رامری منسوب بدان است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی). نام شهری است که در آن کوزه و ابریق های بی نظیر میسازند بغایت زیبا و نیکو، و ابریق و کوزۀآن بسیار معروفست. (از شعوری ج 2 ورق 5). احتمال توان داد که مصحف رامز باشد یعنی شهر رامهرمز خوزستان
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان جیرفت. سکنۀ آنجا 298 تن. آب آن از چشمه و رود خانه هلیل. محصول عمده آن خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
تمر هندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرمای هندی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت از شهرستان سیرجان واقع در 40هزارگزی خاور بافت و شمال شصت پیچ جواران. منطقۀ کوهستانی و سردسیر و دارای 250 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات عمده آن غلات و حبوب، و شغل اهالی زراعت است. مزارع زمین انجیر، کشکوئیه و باغ شاه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صومر
تصویر صومر
باد روگ (ریحان کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومر
تصویر شومر
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومر
تصویر تومر
غده، توده ای از نسج غیر مادی در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حومر
تصویر حومر
تمر هندی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومه
تصویر رومه
سریشم
فرهنگ لغت هوشیار
بادبان، شهروند رم منسوب به روم (پایتخت ایتالیا) از مردم روم رمی، منسوب به روم (آسیای صغیر) از مردم آسیای صغیر. یا رومی و زنگی روز و شب. یا رومی و هندی روز و شب، نوعی جامه، آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دو ضربی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبر
تصویر روبر
الگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومی
تصویر رومی
([ع - فا]]، )
منسوب به روم، سفیدپوست، کنایه از روز
فرهنگ فارسی معین
سرحال، سالم، چاق وچله، قبراق
فرهنگ واژه مترادف متضاد