جدول جو
جدول جو

معنی روفراخ - جستجوی لغت در جدول جو

روفراخ(فَ)
گشاده رو. کنایه از شاد و خندان:
چو آمد حجابی میان دو کاخ
یکی تنگدل شد یکی روفراخ.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوفرا
تصویر سوفرا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رودلاخ
تصویر رودلاخ
جایی که در آن چند نهر یا رود جاری باشد، رودبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
پارچه ای از جنس کتان یا پنبه که روی فرش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
روزنه، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوفرا
تصویر زوفرا
انیسون بری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
نام وادی یا رودباری است بنزدیکی مزدلفه و گویند از بطن جبلی باشد بمکه. و آنرا با حاء مهمله نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شترمرغ نر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). شترمرغ، زیرا او نخست بالهای خود را می گسترد و بعد می دود. (از اقرب الموارد) ، مرغی که آن را خاطف ظله گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خاطف ظله، دم برآب زنک. دم جنبانک. (یادداشت مؤلف). خاطف ظله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ثقبه، منفذ، رخنه، شکاف، معبر، (ناظم الاطباء)، ثقبه، (منتهی الارب) (دهار)، جحر، (دهار)، کنام: معاویه السلمی گفت: یا رسول اﷲ دشمن اندر حصار چنان بود که دده اندر سوراخ، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
ز سوراخ چون مار بیرون کشی
همی دامن خویش در خون کشی،
فردوسی،
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ،
عنصری،
کرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش
کبک فروریخته مشک بسوراخ گوش،
منوچهری،
آن سوراخ بکندند و قلعه ویران کردند، (تاریخ بیهقی)،
آنکه شد یکبار زهرآلود از سوراخ مار
بار دیگر گرد آن سوراخ کی آرد گذر،
امیرمعزی،
نهاده اند زن و بچۀ من از سرما
بسان سگ بچه بتفوز بر در سوراخ،
سوزنی،
- سوراخ بینی، منخر،
- سوراخ سوز، ثقبه و پستانک اسلحۀ آتشی، (ناظم الاطباء)،
، لانه:
زآن روز که پردۀ تو جان دیدم
سوراخ بجان خویش در کردم،
عطار،
دگر ره گر نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم،
سعدی،
زآنکه هرگز دوبار مؤمن را
نگزد مار در یکی سوراخ،
جامی،
- امثال:
با زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آورد،
سوراخ دعا را گم کرده است،
سوراخش کن بینداز گردنش،
سوراخ مار بهزار دینار،
سوراخ موش بصد دینار خریدن، یعنی در وقت اضطرار و بیچارگی که جای فراخ بدست نیاید در جای تنگ که در آن امنیت متصور باشد بهر قیمت یا کرا بدست آید، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تخم دارویی است که آن را به شیرازی آهودوستک خوانند و برگ آن مانند کرفس باشد. گزندگی عقرب را نافع است. (برهان) (آنندراج). قسمی از خرای بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). خرا. دینارویه. فاناقس. اسقلیپوس و بعضی گویندخرا، زوفرا نباشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). انیسون بری. (ناظم الاطباء). رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و خرا و دینارویه و لکلرک ج 2 ص 225 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فرخ، چوزه و ریزه ازهر حیوان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
چوزه بیرون آوردن مرغ و بیضه. (منتهی الارب) (آنندراج). دارای چوزه گردیدن مرغ. (ناظم الاطباء). با بچه شدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تاج العروس آمده است: ذومرخ وادیی است بحجاز و در حدیث ذومراخ ذکر شده است و ابن منظور و ابن الاثیر آنرا بضم میم ضبط کرده اند و آن وادیی است نزدیک مزدلفه و بعضی گفته اند کوهی بمکه و بحاء مهمله هم آمده است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رخرخ. طین رخراخ، گل تنک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رخرخ شود
لغت نامه دهخدا
لقب ابن عبدشمس بن وائل بن قطن. قاله الاثرم. (از حاشیۀ المرصع خطی پر غلط)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنچه روی فرش اندازند تازه و تمیز ماندن فرش را. (یادداشت مؤلف). پارچه ای از پشم و کتان یا پنبه که بر روی فرش اطاق گسترند تا فرش گرانبها از نور آفتاب و پاخوردگی حفظ شود یا عیب فرش پوشیده ماند، و آن به مقتضای فصل تغییرپذیر است. (فرهنگ فارسی معین) ، کفش راحتی که در خانه پا کنند
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش خمام شهرستان رشت، سکنۀ آن 395 تن، محصول عمده آنجا برنج و ابریشم، آب آن از نهر کیشه دمرده، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
بلغت رومی طرخون را گویند و آن سبزیی است معروف. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
عازم حرکت و سفر. (فرهنگ نظام). رجوع به روبراه شدن و روبراه کردن شود، آماده. (آنندراج). آماده و مهیا و حاضر برای کار، مرتب و منظم و آراسته. (ناظم الاطباء) ، شخص مطیع امین مشغول به کار خود. (از فرهنگ نظام) ، برگشته از رفتار نادرست و خلاف
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن رودخانه و چشمه و زهاب بسیار باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، چه لاخ جای انبوهی و بسیاری چیزی است مانند دیولاخ و سنگلاخ، (آنندراج)، از: رود + لاخ (پسوند مکان) ترکیب یافته است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زِ فَ)
کنایه از بعد طلوع صبح است که نزدیک بطلوع آفتاب باشد. (برهان قاطع). صبح صادق یا روز روشن است. (از آنندراج) :
دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان
لب چون لاله همی داشت ز می لاله ستان.
ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
روبوب روبوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوفران
تصویر حوفران
هم آوای همزبان رومی ترخون ترخان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفراء
تصویر وفراء
توشه دان یکپارچه، گوش بزرگ، سر سبز پر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
منفذ، شکاف، رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراخ
تصویر افراخ
بچه مرغ، جوجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
آهو دوستک از گیاهان، انگدان رومی از گیاهان گونه ای از سداب، انگدان رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفراف
تصویر رفراف
ماهی خورک خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبراه
تصویر روبراه
آماده، حاضر و مهیا برای کار، مرتب و منظم و آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
رخنه، شکاف
سوراخ موش داره موش هم گوش داره: کنایه از توجه دادن به حفظ زبان و دور و بر و ملاحظه فضول و خبرچین و مثل آن نمودن
سوراخ دعا را گم کردن: کنایه از مصلحت و خیر و راه را گم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
((فَ))
پارچه ای که روی فرش می گسترند تا از تابش آفتاب در امان باشد، دم پایی یا کفش راحتی که در خانه به پا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودلاخ
تصویر رودلاخ
جایی که در آن چند رود جاری باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
سالم، مجهز، مرتب، آماده، مهیا، سرحال، کوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد