جدول جو
جدول جو

معنی روفتگی - جستجوی لغت در جدول جو

روفتگی
(تَ / تِ)
رفتگی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشفتگی
تصویر آشفتگی
شوریدگی، عاشقی، پریشان حالی، حالت آشفته بودن، عصبانیت، درهم و برهم بودن، بی نظمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
پارچه ای از جنس کتان یا پنبه که روی فرش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
خستگی، ماندگی، آسیب دیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورفتگی
تصویر تورفتگی
فرورفتگی، گودی موجود در جسمی، که بر اثر ضربه یا فشار پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختگی
تصویر سوختگی
حالت سوخته شدن یا سوخته بودن، در پزشکی آسیب بافت پوست ناشی مواد سوختنی و برحسب وسعت و عمق سوختگی به سه درجه تقسیم می شود که درجۀ سوم شدیدترین و خطرناکترین آن است و عفونت و مرگ را به همراه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهفتگی
تصویر نهفتگی
نهفته ماندن، پوشیدگی، دورۀ کمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرورفتگی
تصویر فرورفتگی
جایی که از اطراف خود پست تر باشد، گودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
گرفته بودن، بسته بودن، بسته شدن، کنایه از اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، ریخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / تِ)
کوچ و رحلت و هجرت و روانگی. (ناظم الاطباء) : عیار، رفتگی و گریز. (منتهی الارب) ، نقصان. (ناظم الاطباء).
- رفتگی پارچه، تنگ شدن و فرسوده شدن آن بسبب کثرت استعمال و کهنگی. اتلاف. (ناظم الاطباء).
- رفتگی پوست یا پشم یا جز آن، نقصان یافتن و کم شدن آن. (از یادداشت مؤلف).
- رفتگی خون، اتلاف خون. (ناظم الاطباء).
- رفتگی شنوایی، بطلان شنوایی. و کری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
رفتگی خانه، تمیزی و جاروب شدن آن: به این شستگی و رفتگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ)
روفته گری. رفته گری. رفتگری. عمل و شغل رفتگر. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگر و روفتگر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتنی و رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری. (ناظم الاطباء). کوفته بودن. (فرهنگ فارسی معین). صدمت. صفت و چگونگی کوفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنکه درخدمت هجوم کفار و هزیمتی که... افتاد... (المعجم ازفرهنگ فارسی معین). صاخه، آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تافتگی
تصویر تافتگی
تابیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
عاشقی دلباختگی، آشفتگی، حیرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروختگی
تصویر فروختگی
افروختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفتگی
تصویر شکفتگی
حالت شکفتن و باز شدن غنچه، واشدگی لبان در حالت تبسم، انبساط خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختگی
تصویر سوختگی
حالت سوخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، در قالب قرار دادن فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورفتگی
تصویر تورفتگی
فرو رفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
روبوب روبوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روندگی
تصویر روندگی
عمل رفتن، سرعت حرکت چالاکی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگری
تصویر رفتگری
عمل و شغل رفتگر تمیز کردن خیابانها و کوچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانگی
تصویر روانگی
جریان، سیلان، تقطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشفتگی
تصویر آشفتگی
کیفیت وچگونگی، خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافتگی
تصویر بافتگی
بافته بودن انتساج
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت و حالت آشفته: شوریدگی پریشان حالی، اختلال (امور) هرج و مرج، خشم غضب، عشق و شیفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته بودن: و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنک در خدمت هجوم کفار وهزیمتی که... افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریفتگی
تصویر فریفتگی
گول خوردنی، فریب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
((تِ))
آسیب دیدگی، خستگی شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
جلب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهفتگی
تصویر نهفتگی
اختفا
فرهنگ واژه فارسی سره
خستگی، ضرب دیدگی، فرسودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد