جدول جو
جدول جو

معنی روفتنی - جستجوی لغت در جدول جو

روفتنی
(تَ)
رفتنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتنی و رفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریختنی
تصویر ریختنی
پاشیدنی، افشاندنی، هر چیزی که بتوان آن را از ظرفی به ظرف دیگر ریخت
هر ظرف یا آلتی که آن را از چدن یا فلز دیگر در قالب ریخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروتنی
تصویر فروتنی
افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
خستگی، ماندگی، آسیب دیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روفتن
تصویر روفتن
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
درخور بافتن، لباسی که بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
آنچه مربوط به روح و روان باشد
دانشمند و پیشوای دینی، فقیه
معنوی، دینی، مذهبی
دارای پارسایی و صفا، مربوط به عالم ملکوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
پارچه ای از جنس کتان یا پنبه که روی فرش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
گذشتنی. (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی. مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی. (فرهنگ فارسی معین) :
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
، کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها:
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
، معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). درگذشتنی. (ناظم الاطباء). مردنی. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) :
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
فردوسی.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی.
فردوسی.
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست.
فردوسی.
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به.
منوچهری.
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست.
سعدی.
- امثال:
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
(امثال و حکم دهخداج 2 ص 870)
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ تَ)
جاروب کردن و پاک کردن. (از ناظم الاطباء). رفتن. مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است. روبیدن. پاک کردن. جاروب کردن. خاشاک جایی را بیرون کردن. با جاروب یا جامه ای همه را بردن. (یادداشت مؤلف) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عمارۀ مروزی.
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه بدم.
ابوشکور.
به شبگیر سرگینش بیرون بری
بروبی و خاکش به هامون بری.
فردوسی.
بساط زرکش او را به روی روبد ماه
زمین همت او را به سر کشد کیوان.
فرخی.
به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگها برف را روفتند.
نظامی.
به فرمان شه راه می روفتند
گریوه به پولاد می کوفتند.
نظامی.
خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. (گلستان).
- شوله روب، رفته گر. (یادداشت مؤلف) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عمارۀ مروزی.
- فروروفتن، رفتن. روفتن. پاک کردن. زایل کردن:
به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت
غبار فتنه از گیتی فروروفت.
نظامی.
، سودن و مالیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
رفتگی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرو تنی
تصویر فرو تنی
تواضع افتادگی خشوع
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته بودن: و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنک در خدمت هجوم کفار وهزیمتی که... افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
روبوب روبوبی
فرهنگ لغت هوشیار
فولاد و آهن جوهردار، آنچه از فولاد و آهن جوهردار سازند مانند شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بتوان آنرا از ظرفی وارد ظرف دیگر کرد، آلت یا ظرفی که از فلزی در قالبی ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روفتن
تصویر روفتن
روبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
گذشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
هر چیز لایق بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
منسوب به روح، آنچه از مقوله روح و جان باشد، پیشوای مذهبی، پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
((تِ))
آسیب دیدگی، خستگی شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
((فَ))
پارچه ای که روی فرش می گسترند تا از تابش آفتاب در امان باشد، دم پایی یا کفش راحتی که در خانه به پا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
((رُ))
پیشوای مذهبی، پارسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفتنی
تصویر رفتنی
((رَ تَ))
حرکت کردنی، درگذشتنی، فناپذیر، مردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روفتن
تصویر روفتن
((تَ))
جاروب کردن، روبیدن، رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویانی
تصویر رویانی
جنینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
ایرمان، دین یار، مغمرد، وخشی، مینوی، کاتوزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروتنی
تصویر فروتنی
تواضع، خشیت، اکناع، خضوع
فرهنگ واژه فارسی سره
عازم، مسافر، محتضر، مردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
Spiritual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روتینی
تصویر روتینی
Routine
دیکشنری فارسی به انگلیسی