جدول جو
جدول جو

معنی روستره - جستجوی لغت در جدول جو

روستره
پارچه ای که با آن دست و رو را خشک کنند، حوله
تصویری از روستره
تصویر روستره
فرهنگ فارسی عمید
روستره
(سُ تُ رَ / رِ)
آلتی که بدان موی صورت سترند و تراشند. تیغ صورت تراشی: مردی دیدم بلندبالا... سجاده بر دوش افکنده و روستره با مسواک بر دوش. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 52)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخساره
تصویر رخساره
(دخترانه)
چهره، صورت، گونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
روزانه، هرروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسخته
تصویر روسخته
مس سوخته، روی سوخته، اکسید مس، انتیمون، روسختج، راسخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبسته
تصویر روبسته
آنکه یا آنچه دارای پوشش باشد، روپوشیده، برای مثال خوب رویان گشاده رو باشند / تو که روبسته ای مگر زشتی (سعدی - لغت نامه - روبسته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروستاه
تصویر سروستاه
از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخساره
تصویر رخساره
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیباچه، خدّ، محیّا، چیچک، غرّه، گردماه، دیباجه، وجنات، عارض، سج، لچ، عذار، چهر، دیمه، دیمر، رخسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موستره
تصویر موستره
تیغ سرتراشی، تیغی که با آن موهای سر و صورت را بتراشند، استره
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ تَ / تِ)
روگرفته. حجاب بر چهره داشته. نقاب بر صورت افکنده:
خوبرویان گشاده رو باشند
تو که روبسته ای مگر زشتی ؟!
سعدی.
و رجوع به رو بستن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
پاک و پاکیزه:
گرد آن آبدان روشسته
سوسن و نرگس وسمن رسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
به یونانی جندبادستر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فاسترن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رِ)
کلود - امانوئل پاستره، سائس و محقق فرانسوی. عضو شورای عالی و وزیر دادگستری فرانسه. مولد بسال 1756م. 1169/ هجری قمری در مارسی و وفات در سنۀ 1840م. 1255/ ه. ق
لغت نامه دهخدا
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است:
بشاهان گیتی شوم روسیاه
که بر مرز ایران و توران سپاه،
فردوسی،
مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)،
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم،
نظامی،
عقوبت مکن عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم،
نظامی،
چوسایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند،
نظامی،
یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام
آستان حضرتت را روسیاه آورده ام،
جامی،
- روسیاه بودن، گناهکار بودن،
- ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن،
، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معرب روستا: و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند، (جهانگشای جوینی)، و رجوع به روستا و رستاق شود
لغت نامه دهخدا
دهقان، (آنندراج)، روستا، (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان خرقان شوقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در هفت هزارگزی جنوب آوج و 2هزارگزی راه عمومی. آب و هوای آن معتدل. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عسل. تعدادی باغ دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
کشتزار. (شعوری ج 1 ورق 192).
لغت نامه دهخدا
(کُرْ تِ)
شهری در کشور بلژیک (فلاندر غربی) که بر کنار لیس واقع است و 43500 تن سکنه دارد. در این شهر کارخانه های پارچه بافی، تهیۀ نخهای پنبه ای و کلاه سازی دایر است. در سال 1302 میلادی در جنگ مهمیز طلائی ها به دست فلاماندها افتاد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ رَ / رِ)
دختره و دختر کوچک و دوشیزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موسوره
تصویر موسوره
دله
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، بدهکار، عاصی، گنهکار و بد افعال، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
روزانه هر روز: کار روزمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخساره
تصویر رخساره
سیما، چهره، دیباچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسترو
تصویر راسترو
مستقیم حرکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبستره
تصویر آبستره
فرانسوی جدابن آهیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موستره
تصویر موستره
تیغ سر تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواتره
تصویر مواتره
در پی یکدیگر شدن گسسته، پیاپی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کنایه از گناهکار، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
((مَ رِّ))
روزانه، هر روزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخساره
تصویر رخساره
((رُ رِ))
رخسار
فرهنگ فارسی معین
((بِ تِ رِ))
ویژگی شیوه ای که در آن سعی می شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کننده عواطف هنرمند باشد، ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ظاهری، انتزاعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
روزانه، همه روزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبستره
تصویر آبستره
آهیخته، جدابن
فرهنگ واژه فارسی سره