جدول جو
جدول جو

معنی روستار - جستجوی لغت در جدول جو

روستار
دهقان، (آنندراج)، روستا، (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رستار
تصویر رستار
(پسرانه)
نجات یافته، رها شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوستان
تصویر بوستان
(دخترانه)
بستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روجیار
تصویر روجیار
(پسرانه)
روژیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
دوستدار، دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه، دیه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستار
تصویر رستار
رستگار، نجات یافته، آزاد، رها، آسوده، رستار
فرهنگ فارسی عمید
(خوَسْ / خُسْ)
خواستار. خواستگار. خواهنده. طلب کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معرب روستا: و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند، (جهانگشای جوینی)، و رجوع به روستا و رستاق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دوستدار. (آنندراج). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق. (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است. آنکه دوست دارد. محب. طرفدار. خواهان. سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از یادداشت مؤلف) :
هر آن کس که باشد مرا دوستار
چنانم من او را چو پروردگار.
فردوسی.
هراسان بود مردم سخت کار
که او را نباشد کسی دوستار.
فردوسی.
به ایران بسی دوستارش بود
چو خاقان یکی خویش و یارش بود.
فردوسی.
همواره دوستار کم آزاری و کرم
خیره نیند خلق جهان دوستار او.
فرخی.
من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست
دشمن خویشیم هر دودوستار انجمن.
منوچهری.
من دوست باشم دوستاران او را خلیفه را . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). همیشه بنده و دوستار یگانه بوده است خداوند را. (حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون بدین اندر محمد را بباشی دوستار
رسمها بوجهل وار اندر جهالت چیست پس.
ناصرخسرو.
از امت سزای بزرگی و فخر
کسی نیست جز دوستار علی.
ناصرخسرو.
من دوستار خویش گمان بردمت همی
جز تو نبود یار به بحر وبه بر مرا.
ناصرخسرو.
کجا آنکه من دوستارش بدم
همه ساله در بند کارش بدم.
نظامی.
اگر خصم جان تو عاقل بود
به از دوستاری که غافل بود.
ستایش سرایان نه یار تو اند
ملامت کنان دوستار تواند.
سعدی (از امثال و حکم).
رجوع به دوستدار شود،
{{نام مرکّب مفهومی}} آنکه او را دوست دارند. محبوب. حبیب. (یادداشت مؤلف) :
عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شهر کوچکی است در میان داراگردو حدود کرمان. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهقان و روستازاده و دهاتی و روستایی. (ناظم الاطباء). به معنی روستا است. (از شعوری ج 2 ص 23). و ظاهراً مصحف خوانی روستا باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خلاص و نجات و رستگاری و رهایی و آزادی. (ناظم الاطباء). نجات یافته و رهاشده، اگرچه این لفظ مخفف رستگار بنظر می آید ولیکن چنین نیست بلکه مرکب است از رست (مأخوذ از رستن) و لفظ آر به معنی آورنده و در پهلوی هم رستار بوده. (از فرهنگ نظام). مخفف رستگار است که خلاص و نجات باشد. (برهان) (آنندراج). رستگار. (ناظم الاطباء). مخفف رستگارباشد. (فرهنگ جهانگیری). رستگار باشد. (فرهنگ خطی). خلاص شونده. رستگار. (فرهنگ فارسی معین) :
گر همی گوید که یک بد را بدی هم یک دهد
باز چون گوید که هرگز بدکنش رستار نیست.
ناصرخسرو.
، سالم. (ناظم الاطباء) ، خیرخواه و نیک اندیش. (آنندراج) ، گروه آزاد. (ناظم الاطباء) ، نزد محققین صاحب دولتی است که زخارف دنیوی و تعلقات صوری و معنوی دامنگیر حال او نباشد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
در پهلوی رستاک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معرب آن رستاق. (پور داود: یسنا ج 122 حاشیۀ4 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رزداق. رسداق. (ازمنتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). ده. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قریه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا.
فردوسی.
چو از شهر یکسر بپرداختند
بگرد اندرش روستا ساختند.
فردوسی.
بگرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
فردوسی.
یکی روستا دید نزدیک شهر
که دهقان و شهری از او داشت بهر.
فردوسی.
در روستاها بگشتندی. (تاریخ بیهقی). امیر بسیار پرسیدی از آن جایها و روستاها و خوردنیها. (تاریخ بیهقی).
پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست.
ناصرخسرو.
داشت زالی بروستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
سنایی.
بروستا چه رود گه گه از پی تذکیر
بهر مقام بزرگی شود دو روز مقیم.
سوزنی.
رنج دلم را سبب گردش ایام نیست
فعل سگ گنجه است قدح خر روستا.
خاقانی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچکان روستا.
خاقانی.
اگر در روستا باشی عجب نیست
که جرم ماه در خرمن بیفزود.
خاقانی.
مسلم کرد شهر و روستا را
که بهتر داشت از دنیا دعا را.
نظامی.
من هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستا خواهم رسید.
عطار.
هر که روزی باشد اندر روستا
تا بماهی عقل او ناید بجا
وآنکه باشد ماهی اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی.
مولوی.
قول پیغمبر شنو ای مجتبی
کورعقل آمد وطن در روستا.
مولوی.
پسران وزیر ناقص عقل
بگدایی بروستا رفتند.
سعدی.
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر.
سعدی.
آورده اند که انوشیروان عادل را در شکارگاه صیدی کباب کردند و نمک نبود غلامی بروستا رفت تا نمک حاصل کند. (گلستان).
- امثال:
مگر از روستا آمده ای، یعنی بسی نادان و ابلهی:
علم در علم است این دریای ژرف
من چنین جاهل کجا خواهم رسید
من هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستاخواهم رسید.
عطار (از امثال و حکم دهخدا).
، روستا و روستای بمعنی بلوک امروزین بوده است هر روستا دارای قراء و قصبات متعدد بوده است. (یادداشت مؤلف). سواد. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف). عرض. مخلاف. (منتهی الارب) : نشابور ناحیتی است جدا و آن سیزده روستا است و چهار خان. (حدود العالم). اندر وی [اندر بتمان دهها و روستاهای بسیار است. (حدود العالم ص 117). اندر اسبیجاب شهرها و ناحیت ها و روستاها بسیار است. (حدود العالم). و امیر مسعود بروستای بیهق رسید در ضمان سلامت. (تاریخ بیهقی). وی با بوسهل حمدونی بتعجیل برفت بروستای بست. (تاریخ بیهقی). فرمود بتعجیل کسان رفتند و بروستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی). خدمتها کرده بود بروزگار امیر محمود به روستای نشابور. (تاریخ بیهقی). و بنواحی فارس روستای فروگرفت و آنجا بنشست خود و سپاه. (تاریخ سیستان). محمد بن الحصین شهر داشت و خطبه و از روستاها هیچ دخل نبود بسبب خروج خوارج. (تاریخ سیستان).
این مگر آن حکم باژگونۀ مصر است
آری مصر است روستای صفاهان.
خاقانی.
، باشندۀ ده. (برهان قاطع). دهقان و ساکن در ده. (ناظم الاطباء). مجازاً دهقان. (آنندراج).
- بی روستای عید، تعیش و جشن بدون صدا وهمهمه. (ناظم الاطباء).
، جمعیت و مجمع مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کار و مهمی دیگر. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، میدان غله، بازار. بازار جای، شهر، اردوگاه ترکمنهای چادرنشین، کشور مزروع که دارای شهر و دهات باشد، سکنۀ کشور مزروع که دارای شهر و دهات باشد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به رستاق و رزداق و رسداق و روستایی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوستوار
تصویر دوستوار
صمیمانه، دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستان
تصویر بوستان
جانی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد، باغ باصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاری
تصویر دوستاری
یاری رفاقت دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
خیرخواه، خواستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاق
تصویر دوستاق
ترکی زندانی بندی محبوس بندی زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست از مبهمات که شخص یا شی مجهول و غیر معلوم را رساند فلان. یا باستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاخ
تصویر دوستاخ
دوستاق دستاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستکار
تصویر راستکار
پرهیزکار، درستکار و مقدس و عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
آزادی و رهائی و خلاص و نجات یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
یار رفیق دوستدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستار
تصویر رستار
خلاص و نجات و رستگاری و رهائی و آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستار
تصویر رستار
((رَ))
رستگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستان
تصویر دوستان
رفیقان، رفقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
متقاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهسپار
تصویر رهسپار
مسافر، عازم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایستار
تصویر ایستار
سنت، موقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
آبادی، ده، دهات، دیه، رستاق، قریه، قصبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند در روستائی آبادی کم گشته، دلیل شر و بدی بود. اگر بیند روستائی ملک او شده بود یا کسی به وی بخشیده بود، دلیل است که از آن روستا خیر و نیکی به او رسد. اگر آن روستا را خراب بیند تاویلش به خلاف این است. جابر مغربی
اگر کسی بیند در روستا یا جایگاهی مجهول بود، دلیل خیر بود. اگر بیند که به جایگاهی معروف بود نیکو نبود. اگر بیند از روستا به شهری رفت، دلیل که از فتنه و بلا ایمن شود و کارش به نظام گردد. اگر بیند از شهری به روستا گشت، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب