جدول جو
جدول جو

معنی روزیمند - جستجوی لغت در جدول جو

روزیمند
(مَ)
مرزوق. صاحب روزی، بهره مند. متمتع. فرخ. پیروز:
از دل شاه جهان روزیمند
از تن و جان جهان برخوردار.
فرخی.
شبدیز روزیمند و مبارک بود.
(نوروزنامه).
ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام
ز ملک روزیمند و ز عمر برخوردار.
مسعودسعد.
، روزی دهنده. روزی بخش:
ترا بداده خدا این جهان و نیکو داد
بزرگ کرد ترا زآنکه هست روزیمند.
رودکی.
آنکه دستش بدادن روزی
آمد اندر زمانه روزیمند.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزی مند
تصویر روزی مند
برخوردار، برای مثال آنکه دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزی مند (انوری - ۶۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزیانه
تصویر روزیانه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
(قُوْ)
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 210 تن. آب آن از روضه چای. محصول آن غلات، توتون، انگور و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جوراب و کش بافی است. راه مالرو دارد. به این ده قوزگوند نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضۀخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه مهم است: یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به ’قراقاچ’ و دیگری از کوه بزپار جاری شده در ’پسی رودک’ به آن متصل می گردد و رودهای دیگر مانند شوررود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود. شعبه اصلی این رود یعنی قراقاچ دارای پیچ و خم زیاد و آبشارهای متعددی است که از کوههای ساحلی گذشته در موقع ذوب برفها رسوب زیاد با خود به دریا می برد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 79)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گیاهی باشد بغایت خوشبوی. و با رای بی نقطه هم بنظر آمده است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی بغایت خوشبوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
به لغت زند جنّه و سپر، رأس و سر. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ بَ دَ)
بیرون ریختن و خارج شدن آب از ظرف یا از جایی. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه مزد خود روز بروز ستاند. (از یادداشت مؤلف). کارگر یا کارمندی که حقوق رسمی و ثابت ماهانه ندارد و در مقابل روزهایی که کار میکند مزد دریافت میدارد. مقابل رسمی.
- روزمزد کردن، بکار گماردن کسی بعنوان روزمزد. میاومه. یوام.
- روزمزدی، عمل و خدمتی که بمقاطعه نباشد بلکه مزد هر روز در آخر همان روز بکارگر داده شود. (از یادداشت مؤلف).
- کارمند روزمزدی، مقابل رسمی و پیمانی. آنکه بطور روزمزد استخدام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
((نِ))
روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روامند
تصویر روامند
معمولی
فرهنگ واژه فارسی سره