- روزیمند (مَ)
مرزوق. صاحب روزی، بهره مند. متمتع. فرخ. پیروز:
از دل شاه جهان روزیمند
از تن و جان جهان برخوردار.
فرخی.
شبدیز روزیمند و مبارک بود.
(نوروزنامه).
ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام
ز ملک روزیمند و ز عمر برخوردار.
مسعودسعد.
، روزی دهنده. روزی بخش:
ترا بداده خدا این جهان و نیکو داد
بزرگ کرد ترا زآنکه هست روزیمند.
رودکی.
آنکه دستش بدادن روزی
آمد اندر زمانه روزیمند.
انوری (از آنندراج)
از دل شاه جهان روزیمند
از تن و جان جهان برخوردار.
فرخی.
شبدیز روزیمند و مبارک بود.
(نوروزنامه).
ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام
ز ملک روزیمند و ز عمر برخوردار.
مسعودسعد.
، روزی دهنده. روزی بخش:
ترا بداده خدا این جهان و نیکو داد
بزرگ کرد ترا زآنکه هست روزیمند.
رودکی.
آنکه دستش بدادن روزی
آمد اندر زمانه روزیمند.
انوری (از آنندراج)
