مرزوق. صاحب روزی، بهره مند. متمتع. فرخ. پیروز: از دل شاه جهان روزیمند از تن و جان جهان برخوردار. فرخی. شبدیز روزیمند و مبارک بود. (نوروزنامه). ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام ز ملک روزیمند و ز عمر برخوردار. مسعودسعد. ، روزی دهنده. روزی بخش: ترا بداده خدا این جهان و نیکو داد بزرگ کرد ترا زآنکه هست روزیمند. رودکی. آنکه دستش بدادن روزی آمد اندر زمانه روزیمند. انوری (از آنندراج)
نصیب شدن. قسمت شدن: زکوه مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء). وصل تو روزی نشد و روز شد سود نه و مایه زیان خوشتر است. انوری. شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را هرگز بعمر روزی، روزی شود وصالی. حافظ
آنکه روزی او تنگ بود. (آنندراج) : چون چنگ سر زلف توام در چنگ است هر لحظه دلم را بلبت آهنگ است شد پستۀ تنگ تو دلم را روزی یارب چه دل خستۀ روزی تنگ است. حافظ (از آنندراج). در دیوان حافظ چ قزوینی و دکتر قاسم غنی دیده نشد. و رجوع به تنگ روزی در ترکیبات روزی شود