جدول جو
جدول جو

معنی روزی مند

روزی مند
برخوردار، برای مثال آنکه دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزی مند (انوری - ۶۲۰)
تصویری از روزی مند
تصویر روزی مند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با روزی مند

روزیمند

روزیمند
مرزوق. صاحب روزی، بهره مند. متمتع. فرخ. پیروز:
از دل شاه جهان روزیمند
از تن و جان جهان برخوردار.
فرخی.
شبدیز روزیمند و مبارک بود.
(نوروزنامه).
ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام
ز ملک روزیمند و ز عمر برخوردار.
مسعودسعد.
، روزی دهنده. روزی بخش:
ترا بداده خدا این جهان و نیکو داد
بزرگ کرد ترا زآنکه هست روزیمند.
رودکی.
آنکه دستش بدادن روزی
آمد اندر زمانه روزیمند.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

فیروزی مند

فیروزی مند
پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین). صاحب پیروزی. فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود
لغت نامه دهخدا

فروزه مند

فروزه مند
موصوف را در فارسی فروزه مند نامند، یعنی صاحب حقیقت. (انجمن آرا) (آنندراج از فرهنگ دساتیر). برساخت فرقۀ آذرکیوان
لغت نامه دهخدا

روزی شدن

روزی شدن
نصیب شدن. قسمت شدن: زکوه مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء).
وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشتر است.
انوری.
شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را
هرگز بعمر روزی، روزی شود وصالی.
حافظ
لغت نامه دهخدا

روزی تنگ

روزی تنگ
آنکه روزی او تنگ بود. (آنندراج) :
چون چنگ سر زلف توام در چنگ است
هر لحظه دلم را بلبت آهنگ است
شد پستۀ تنگ تو دلم را روزی
یارب چه دل خستۀ روزی تنگ است.
حافظ (از آنندراج).
در دیوان حافظ چ قزوینی و دکتر قاسم غنی دیده نشد. و رجوع به تنگ روزی در ترکیبات روزی شود
لغت نامه دهخدا

رای مند

رای مند
خداوند رای. بارای. باتدبیر. عاقل. خردمند. باعقل. بخرد:
خنک مرد دانندۀ رای مند
به دل بی گناه و به تن بی گزند.
اسدی
لغت نامه دهخدا