جدول جو
جدول جو

معنی روزن - جستجوی لغت در جدول جو

روزن
سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
تصویری از روزن
تصویر روزن
فرهنگ فارسی عمید
روزن
(رَ / رُو زَ)
در اوستا رئوچنه، پهلوی روچن، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن، گیلکی لوجنه. (از حاشیه برهان قاطع چ معین). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن درون خانه درآید. سوراخ. (آنندراج). سوراخ دیوار. سوراخ هر چیز. (غیاث اللغات). دریچه. (حاشیه برهان قاطعچ معین). دریچۀ خانه که از آن روشنی باندرون تابد. (لغت محلی شوشتر). رفیف. (از منتهی الارب). کوّه. باجه. معرب آن نیز روزن است. (از معرب جوالیقی) (از حاشیۀ برهان چ معین). جمع عربی آن روازن است. (یادداشت مؤلف). در اقرب الموارد روازن جمع روزنه آمده است: قابیل... اندر نشسته بود ابلیس بیامد برشبه یک فرشته و بروزن خانه فرود آمد. (ترجمه تاریخ طبری). یک روز بوقت قیلوله این وسواس بوی (جمشید) کار کرد ابلیس بروزن فروشد. (ترجمه تاریخ طبری).
ز روزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی.
فردوسی.
هان که کنون روشنی گرفت چراغت
چند برد دشمنت چراغ به روزن.
فرخی.
مجره چون ضیا که اندر اوفتد
بروزن و نجوم او هبای او.
منوچهری.
بطول و عرض و رنگ و گوهر و حد
چو خورشیدی که برتابد ز روزن.
منوچهری.
دل من خانه عشق است و خورشید است عشق او
که گر من در ببندم او همی درتابد از روزن.
قطران.
چند گریزی ز حواصل دراین
قبۀ بی روزن و باب ای غراب.
ناصرخسرو.
از روزن خویش سوی من بنگر
هرکس سوی خویشتن بود مقبل.
ناصرخسرو.
روزن علم است زبانم بلی
خیز و بنه گوش برین روزنم.
ناصرخسرو.
این بگفت و از روزن خانه بیرون شد. (قصص الانبیاء). روزی درخانه نشسته بود در را استوار کرد ناگاه ابلیس از روزن خانه درآمد. (قصص الانبیاء).
گذشت باد سحرگاه و از نهیب فراق
فرونیارست آمد بر من از روزن.
مسعودسعد.
از روزن فرودآمدمی بی رنجی. (کلیله و دمنه). بر مهتاب از روزن برآمدمی. (کلیله و دمنه). پای در روزن کردن همان بود و بر گردن افتادن همان. (کلیله و دمنه).
دیدۀ من شد سپیداز هجر و دل تاریک ماند
خانه هاتاری شود چون پرده بر روزن کنند.
خاقانی.
چشم ما بر دوخت عشق و پردۀ ما بردرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید.
خاقانی.
خورشید سپهر کرم و جود و سخایی
نور تو درآینده ز هر روزن و هر در.
سوزنی.
گر آستین تو بالین سر کنم ز شرف
رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن.
سوزنی.
هرخانه ای که آتش کینش فروختند
از باد مرگ دود برآید ز روزنش.
سوزنی.
از هیچ روزن دود برنمی خاست. (ترجمه تاریخ یمینی).
روزن جانت چو بود صبح تاب
ذره بود عرش در آن آفتاب.
نظامی.
باش در این خانه زندانیان
روزن و در بسته چو بحرانیان.
نظامی.
مدان آن دوست را جز دشمن خویش
که یابی چشم او بر روزن خویش.
نظامی.
عجایب بین که نور آفتابی
بشب از روزن دیده درآید.
عطار.
تافت زآن روزن که از دل تادل است
روشنی کاو فرق حق و باطل است.
مولوی.
ملک را خوش آمد صرۀ هزار دینار زر از روزن بیرون داشت. (گلستان).
نبودی بجزآه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی.
سعدی (بوستان).
آتش از خانه همسایۀ درویش مخواه
کانچه از روزن او میگذرد دود دل است.
سعدی.
پری رو تاب مستوری ندارد
چو در بندی سر از روزن برآرد.
(گلشن راز).
- روزن شدن، سوراخ شدن. صاحب روزن شدن. (از آنندراج) :
من هم از فریاد خود آزرده می گردم ولیک
گر ببندم لب ز افغان سینه ام روزن شود.
نظیری (از آنندراج).
- روزن گرفتن، بند کردن روزن:
تا کرد خانه از رخ او روشن آینه
گیرد ز آفتاب بگل روزن آینه.
صائب (از آنندراج).
دیده پوشیدم ز نیک و بد حضور دلفروز
تا گرفتم روزن این خانه را روشن تر است.
کلیم (از آنندراج).
- روزن گشودن، باز کردن روزن:
یکره بهوس روزن باغی نگشودیم
بر بوی گل آغوش دماغی نگشودیم.
طالب آملی.
، سوراخی که در سنگر جهت انداختن تیر قرار دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روزن
هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد، سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن بدرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
روزن
((رَ زَ))
منفذ، سوراخ، دریچه
تصویری از روزن
تصویر روزن
فرهنگ فارسی معین
روزن
پنجره، درز، دریچه، رخنه، روزنه، سوراخ، شکاف، شکافتگی، منفذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن
تصویر روشن
(دخترانه)
تابان، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روزک
تصویر روزک
(پسرانه)
روز کوتاه، لقب یکی از پسران شاه عباس پادشاه صفوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
غربال، آردبیز، هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، برای مثال چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همی پوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱ - ۱۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزنه
تصویر روزنه
روزن، سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(دِ شُ دَ / دِ)
حصّاد و دروگر. (ناظم الاطباء). دروندۀ غله. (از شعوری ج 1 ورق 450)
لغت نامه دهخدا
(رُ زَ نَ / نِ)
دهی از بخش باوی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ نَ)
معرب روزن. (از معرب جوالیقی). ج، روازن. (اقرب الموارد ذیل رزن). دریچه و تابدان و روشندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو زَ نَ / نِ)
مرکّب از: روزن + ه تصغیر، (ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معرب آن: روزنه، اوستا: رئوچنه. (حاشیۀ برهان قاطع)، روزن. (شرفنامۀ منیری)، سوراخ. (برهان قاطع) (انجمن آرا)، منفذ. (برهان قاطع)، رخنه. (انجمن آرا)، کوّه. باجه. پنجره:
در دل من این سخن زان میمنه است
زانکه ازدل جانب دل روزنه است.
مولوی.
موج میزد بر دلش عفو گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه.
مولوی.
گوییش پنهان زنم آتش زنه
نی بقلب از قلب باشد روزنه.
مولوی.
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنۀ جان و در دل.
حافظ.
تا مهر بر سپهر نتابد بدور او
بر خشت و سنگ روزنۀ باختر کنم.
؟ (شرفنامۀ منیری)،
بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشۀتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی. (ترجمه دیاتسارون)، و رجوع به روزن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ؟)
ذکر ماسح و سوادی که در آن مقادیر مساحت شدۀ زمینها را ثبت کند. (مفاتیح، در مواضعات ذکور و دفاتر)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ زَ)
پرویزن. پرویز. پریزن. پریز. آردبیز. غربال، هرچیز پرسوراخ و شبکه دار:
چرخ پنداری بخواهد بیختن
زان همی پوشد لباس پروزن.
ناصرخسرو.
و رجوع به پرویزن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
شاخ زن. (ناظم الاطباء) :
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی.
ابوالعباس
لغت نامه دهخدا
تصویری از روزی
تصویر روزی
وجه معاش، وسیله زندگی، طعمه
فرهنگ لغت هوشیار
خودداری از خوردن و آشامیدن که مدت شرعی آن از طلوع صبح تا غروب آفتاب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزون
تصویر رزون
جمع رزن، پشته های آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای چرب از کره یا دنبه یا پیه گاو و گوسفند و یا از دانه های نباتی و امثال آن بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهزن
تصویر رهزن
غارتگر، دزد راه و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزن
تصویر جوزن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زکام که انساج داخل بینی تحلیل رفته و صغر پیدا میکنند و منخرین گشادتر از حد طبیعی میشوند بطوریکه باسانی انتهای لوله بینی را در این قبیل مرضی میتوان مشاهده کرد. این مرض در دختران جوان در ابتدای بلوغ بیشتر دیده میشود رینیت آتروفی. گرانسنگ ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن
تصویر روشن
تابناک، منور، درخشان، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله کوچک فلزی نوک تیز و سوراخ دار که بدان خیاطی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگزن
تصویر رگزن
آنکه شغلش زدن رگ است فصاد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان
تصویر روان
رونده، آنچه یا آنکه راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزنه
تصویر روزنه
پارسی تازی گشته روزنه سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
((پَ وَ))
پرویزن، هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روان
تصویر روان
جاری، روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روزی
تصویر روزی
معاش، رزق
فرهنگ واژه فارسی سره
پادگانه، پنجره، دریچه، روزن، سوراخ، شکاف، منفذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثقیل، سنگین، وزین
متضاد: سبک، کم وزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد