جدول جو
جدول جو

معنی رورمنا - جستجوی لغت در جدول جو

رورمنا
(مَ)
به لغت زند و پازند بمعنی انار است که به عربی رمان گویند. (از برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به رومنا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رومینا
تصویر رومینا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روژینا
تصویر روژینا
(دخترانه)
روژین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روبینا
تصویر روبینا
(دخترانه)
یاقوت سرخ، یاقوت قرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورینا
تصویر اورینا
(دخترانه)
در اساطیر یونان، الهه آسمانها و حامی عشق آسمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، پسردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
دارای زور و نیرو، پرزور، نیرومند، برای مثال ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
عکس یا پردۀ نقاشی که منظرۀ دور را نشان بدهد مانند کنارۀ آسمان یا کنارۀ دریا یا کوهسار و سبزه زار، چشم انداز، منظرۀ باصفا در بیابان و کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان). توانا و خداوند زور. (شرفنامۀ منیری). هرچه پرزور و قوی. (آنندراج). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست. (فرهنگ فارسی معین). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاطباء). قوی. پرزور. نیرومند:
گوان پهلوانی بود زورمند
به بازوی برز و به بالا بلند.
فردوسی.
چنین گفت شیرو که ای زورمند
به پیکار پیش دلیران مخند.
فردوسی.
تن آور یکی لشکر زورمند
برهنه تن و سفت و بالا بلند.
فردوسی.
پس از بهر جنگش یل زورمند
یکی چرخ فرمود پهن و بلند.
اسدی.
بسی کس که بد گشته بیمار و سست
از آن باز شد زورمند و درست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
محکم نظام دولت و ثابت قوام داد
زان زورمند بازوی خنجرگذارباد.
مسعودسعد.
چو باشد وقت زور آن زورمندان
کنند از شیر چنگ، از پیل دندان.
نظامی.
جهانداری آمد چنین زورمند
در دوستی را بر او برمبند.
نظامی.
سگ کیست روباه نازورمند
که شیر ژیان را رساند گزند.
نظامی.
دلوها وابستۀ چرخ بلند
دلو او در اصبعین زورمند.
مولوی.
گفت ای منصف چو ایشان غالبند
یار آن باشم که باشد زورمند.
مولوی.
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی به جور زورمندی.
(گلستان).
ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان).
بسا زورمندا که افتاد سخت
بس افتاده را یاوری کرد بخت.
(بوستان).
ورت دل به یزدان بود زورمند
نئی نیز محتاج رای بلند.
امیرخسرو.
رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پُ سِ)
نام پادشاه شهر کلوسیوم. و کلوسیوم در خطۀ قدیمۀ اتروریا از ایتالیا واقع است، پورسنا در 508 قبل از میلاد ببهانۀ اعادۀ تارکین به تخت سلطنت بروم لشکر کشید و آن کشور را ضبط کرد ولی در همان اوان مغلوب شد و لاتن ها روم را از چنگ وی برون آوردند و فقط پاره ای از اراضی روم در دست وی ماند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گیاهی بغایت خوشبو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
اشکال و زحمت و رنج، خوب ترین طرف جامه، سطح از هر چیزی، (ناظم الاطباء)،
- اورۀ افلاک، فلک الافلاک و عرش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بلوکی است از کردستان ایران واقع در جنوب غربی سنندج و متصل بکردستان عثمانی که به دو قسمت منقسم میشود: اورمان تخت و اورمان کهون. مردمان هر دو اورمان... صنعتشان آهنگری و قنداغ سازی و باروت کوبی و محصول آنجا انار و انجیر و گردو و توت و ذرت و بلوط است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
الهۀ یکی از چشمه سارها و یکی از جنگل های مقدس واقع در ساحل راست رود تیبر، در دامنۀ جانیکول بوده، منشاء ستایش و شریعت او مبهم و نامعلوم است، در دورۀ جمهوری او را یکی از فوریها می پنداشتند ولی ستایشگاه او به تدریج از رونق افتاد و شامیها یا سوری ها رسوم مخصوص به خود را در آنجا رواج دادند، (از فرهنگ اساطیر یونان و رم تألیف پیر گریمال ترجمه بهمنش ج 1 ص 323)، رجوع به فوری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان آتش بیگ که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 295 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است در افریقای شرقی و این رود به جنوب شرقی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه میریزد، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روبانه)
لغت نامه دهخدا
به معنی روهنی است که آهن و فولاد جوهردار باشد و آنچه از آن سازند روهنی گویند نه روهنایی، و روهینیا بدو یا حطی هم به نظر رسیده است، (انجمن آرا) (از برهان) (آنندراج)، جنسی از پولاد قیمتی که بغایت پرآب بود، (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) (از فرهنگ جهانگیری)، آهن گوهردار، (فرهنگ سروری) :
نعل اسبان شد آنچه ریماهن
تیغ شاهان شد آنچه روهینا،
مسعودسعد،
ترا رسولان باشند تیرهای خدنگ
جواب نامه بود تیغهای روهینا،
مسعودسعد،
دل دوزد نوک نیزۀ خطی
جان سوزد حد تیغ روهینا،
مسعودسعد،
به نزد چون تو بی جنسی چه دانایی چه نادانی
به دست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا،
سنایی،
آب گردد ز خجلت از نطقش
گوهر اندر مسام روهینا،
سیف اسفرنگ،
وآن هوا را که بود چون شب دیجور از گرد
پر کواکب کند از گوهر آن روهینا،
عثمان مختاری،
وزپی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و کرکر ساختند،
خاقانی،
بلارک روهینا را گوهر بسیار بزرگ باشد ... و بلارک شاهی و روهینا در ... سازند، (معرفه الجوهر)، و رجوع به روهنا شود، گوهر شمشیر، (از انجمن) (از آنندراج)، گوهر آهن، (فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
زدوده و صیقل کرده شده و جلاداده و پاک و پاکیزه کرده، (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم خوارزم بوده. (از آنندراج). اما این ضبط بر اساسی نیست نام خوارزم در اوستا خوارزم و در کتیبه های هخامنشی (بپارسی باستان) هوارزمیش آمده است. (مقدمۀ ج 1 برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
یا روحانی، قدیس قریاقوس، اصل وی از کورنتوس بود، درفلسطین به زهد و عبادت پرداخت، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
محلی در مشرق گل عنبر، بحوالی سنندج
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند انار و رومان است. (از برهان) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمان
تصویر اورمان
اشکال و زحمت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
صاحب قدرت و توانا، پر زور، نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رولمان
تصویر رولمان
فرانسوی غلت
فرهنگ لغت هوشیار
فولاد و آهن جوهردار، آنچه از فولاد و آهن جوهردار سازند مانند شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو نما
تصویر رو نما
پول یا هدیه ای که به هنگام دیدن روی عروس یا نوزاد دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنما
تصویر دورنما
منظره، منظره ای که از آنجا یا آن محل یا آن چیز که از دور بینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روهینا
تصویر روهینا
روهنی، شمشیر، شمشیر جوهردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورنما
تصویر دورنما
((نَ))
پرده نقاشی یا عکس که منظره ای دور رانشان دهد، منظره، چشم انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
((مَ))
پسردار، صاحب پسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روامند
تصویر روامند
معمولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
قوی
فرهنگ واژه فارسی سره