جدول جو
جدول جو

معنی روذنه - جستجوی لغت در جدول جو

روذنه
(تَ لَعْ عُ)
عاجز و مانده گردیدن. لغتی است در رودنه. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رودنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانه
تصویر روانه
در حال رفتن، رونده، جاری
روانه شدن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
روانه گشتن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه شدن
روانه کردن: روانه ساختن، روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزنه
تصویر روزنه
روزن، سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُو زَ نَ / نِ)
مرکّب از: روزن + ه تصغیر، (ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معرب آن: روزنه، اوستا: رئوچنه. (حاشیۀ برهان قاطع)، روزن. (شرفنامۀ منیری)، سوراخ. (برهان قاطع) (انجمن آرا)، منفذ. (برهان قاطع)، رخنه. (انجمن آرا)، کوّه. باجه. پنجره:
در دل من این سخن زان میمنه است
زانکه ازدل جانب دل روزنه است.
مولوی.
موج میزد بر دلش عفو گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه.
مولوی.
گوییش پنهان زنم آتش زنه
نی بقلب از قلب باشد روزنه.
مولوی.
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنۀ جان و در دل.
حافظ.
تا مهر بر سپهر نتابد بدور او
بر خشت و سنگ روزنۀ باختر کنم.
؟ (شرفنامۀ منیری)،
بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشۀتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی. (ترجمه دیاتسارون)، و رجوع به روزن شود
لغت نامه دهخدا
نوع مصری حی العالم است. (ضریر انطاکی). و لکلرک گوید: قوطولیدون است. مؤلف در یادداشتی نویسد: لکن گمان میکنم ابن بیطار وذنه را با وضنه خلط کرده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ ثُ)
آمدورفت. آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از لسان العرب). در اقرب الموارد به این معنی روذ آمده است. رجوع به روذ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معظم چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگین. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف به دانجا منسوب است. رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و مادۀ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانده گردیدن: رودن رودنه، مانده گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده و کوفته گردیدن مرد. (از اقرب الموارد). خسته شدن
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ کَ)
گوسپندان ریزه. ج، رواذک. (منتهی الارب). کوچک از گوسفندبچگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ مَ)
نوعی از رفتار اسب تاتاری. (منتهی الارب). راه رفتن اسب تاتاری. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ نَ)
معرب روزن. (از معرب جوالیقی). ج، روازن. (اقرب الموارد ذیل رزن). دریچه و تابدان و روشندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ زَ نَ / نِ)
دهی از بخش باوی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ لُ)
جان بخشیدن. تقدس و روح دادن به چیزی. بحالت روحانی درآوردن. (از دزی ج 1). و رجوع به روحنت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
دزدیدن و ربودن. (دزی ج 2 ص 230)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روزنه
تصویر روزنه
پارسی تازی گشته روزنه سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه
تصویر روانه
جاری، راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه
تصویر روانه
((رَ نِ))
روان، راهی، ارسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانه
تصویر روانه
زود، فوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانه
تصویر روانه
اجرا
فرهنگ واژه فارسی سره
پادگانه، پنجره، دریچه، روزن، سوراخ، شکاف، منفذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
هرزه، ولگرد، وسیله ای که از کار افتاده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی