جدول جو
جدول جو

معنی روذ - جستجوی لغت در جدول جو

روذ
(تَ)
آمدن و رفتن. (از اقرب الموارد). و رجوع به روذه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روذق
تصویر روذق
مرغ سربریده و پرکنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روده
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
رجوع به رودکی شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به رودباری شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ دَ)
دیهی است از دیه های اصفهان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ دَ)
محمد بن احمد بن ساره بن جعفر روذدشتی اصفهانی مکنی به ابوعبدالله ، وی در بغداد سکونت گزید و از ابوسعد مالینی و محمد بن محمد بن مخلد عطار و دیگران استماع حدیث کرد و ابوبکر انصاری از وی روایت کند. وی بسال 464 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ دَ)
نسبت است به دیهی از دیه های اصفهان که آنرا روذدشت گویند و گمان می رود که این همان دیهی است که رویدشت گفته میشود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نسبت به روذراور. (از معجم البلدان). رجوع به روذراور ورودراور و رودراوری در معنی وصفی و اسم خاصی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ کَ)
گوسپندان ریزه. ج، رواذک. (منتهی الارب). کوچک از گوسفندبچگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری است بر حد میان پارس و کرمان، منزل کاروان است و سردسیر است، (حدود العالم)، شهرکی است نزدیک ابرقویه در سرزمین فارس، ابن البناء گوید، روذان از نواحی کرمان و آنرا سه شهر بود: اناس و ادکان و ابان، و قصبۀ روذان حصنی استوار داشته و آنرا هشت در بوده است، (از معجم البلدان)، رجوع به رودان (ناحیه ای در جنوب کرمان) شود
شهرکی است (از دیلمان به طبرستان از پادشایی استندار اندر کوه و شکستگیها. و از روذان جامۀ سرخ خیزد پشمین که از وی بارانی کنند و بهمه جهان برند و گلیمهای کبود خیزد که هم به ناحیت طبرستان بکار دارند. (حدود العالم)
رودان، شهرکی است از قرنین کوچکتر نزدیک فیروزقند، از طرف راست کسی که از بست بسوی رخد رود، (اصطخری از حاشیۀ تاریخ سیستان 304)، رجوع به رودان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ مَ)
نوعی از رفتار اسب تاتاری. (منتهی الارب). راه رفتن اسب تاتاری. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ابراهیم بن احمد بن منصور شیرازی روذوی مکنی به ابواسحاق. وی از علی بن محمد زیادآبادی و فضل بن عباس و جز آن دو، روایت کرد و بسال 318 ه. ق. درگذشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نسبت است به روذویه که نام یکی از اجداد ابواسحاق ابراهیم بن احمد شیرازی است. (از انساب سمعانی). رجوع به روذویه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَوَیْهْ)
نام یکی از اجداد ابواسحاق ابراهیم بن احمد بن منصور شیرازی روذوی معروف به ابن روذویه است. (از انساب سمعانی). رجوع به روذوی ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رو)
مدغم مروالروذ است و جمیع اهل خراسان آن را چنین تلفظ کنند. (از معجم البلدان). رجوع به مروالرود شود. این نام در شعر ذیل از سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 325) به تخفیف راء آمده است:
غم نباشدبیش ما را زان سپس روزی که ما
از نشابور و مروذ و مرو زی همدان شویم
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
پوست بازکرده از گوشت. (منتهی الارب). پوست بازکنده شده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، برۀ پاکیزه موی پرکنده جهت بریان. (منتهی الارب). برۀ سمیط. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، گوشت پخته با دیگ افزار آمیخته. ج، رواذق. (منتهی الارب). گوشت پختۀ آمیخته با آمیزه های آن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ ثُ)
آمدورفت. آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از لسان العرب). در اقرب الموارد به این معنی روذ آمده است. رجوع به روذ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَعْ عُ)
عاجز و مانده گردیدن. لغتی است در رودنه. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رودنه شود
لغت نامه دهخدا
نهر بسیار عظیم که پس از سیر در خشکی وارد دریا شود و بمعنی لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روش
تصویر روش
طرز، طریقه، قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روص
تصویر روص
سر خرد آمدن بخردی پس از نابخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روض
تصویر روض
بوستان سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روط
تصویر روط
پارسی تازی گشته رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روع
تصویر روع
ترس، فزع، بیم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روخ
تصویر روخ
گیاهی است بدون برگ و بار که در میان آب روید و از آن حصیر بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذ
تصویر ربذ
سبکدستی در جامگردانی سبکپای در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز
تصویر روز
از طلوع آفتاب تا غروب که هوا روشن است روز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روب
تصویر روب
سر شیر شیر مسکه دار، سرگشتگی، شوریده رایی، مست خوابی، سستی
فرهنگ لغت هوشیار
زمانی که از طلوع آفتاب آغاز و به غروب ختم شود نهار روج مقابل شب لیل. یا روز امید و بیم قیامت رستاخیز. یا روز بخیر سلام و تعرفی است که در روز به شخصی که ملاقات کنند میگویند، شبانه روز: (او را بر تو سه روز حق مهمانی است) (کشف الاسرار 501: 2) یا روز بازار روزی که مردم در جایی جمع شوند و خرید و فروخت کنند، رونق کار و بار گرمی بازار، روزقیامت. یا روز باز خواست روز قیامت. یا روز برات روز جک. یا روز جک (چک) روز پانزدهم شعبان که روز برات است و شب این روز را شب جک و شب برات نامند. یا روز خوش ایام خوش، دوره جوانی. یا روز درنگ روز قیامت. یا روز سیاه (سیه) روز بد یوم نحس، روز ماتم، آزار تشویش. یا روز شمار روز قیامت. یا روز فراخ زمانی که بعد از طلوع صبح تا غروب را شامل است. یا روز کار روز جنگ. یا روز کوشش روز جنگ و جدال. یا روز مظالم رزو دادخواهی، روز قیامت. یا روز نام و ننگ روز جنگ و جدال، روز ساز و آواز. یا روز ننگ و نبرد روز جنگ و جدال، ظاهر آشکار، روزگار دوره فرصت: (امروز روز فلانی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
فرهنگ لغت هوشیار
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روا
تصویر روا
رواگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روا
تصویر روا
جایز، مجاز، حلال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روی
تصویر روی
جهت
فرهنگ واژه فارسی سره