جدول جو
جدول جو

معنی رودگر - جستجوی لغت در جدول جو

رودگر
کسی که تارهای ساز و زه کمان درست می کند، زهتاب
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
فرهنگ فارسی عمید
رودگر
(گَ)
آنکه تارهای ساز و زه کمان بسازد. (آنندراج). سازندۀ تارهای ساز و زه کمان. (ناظم الاطباء) :
گفت هان رودگر بیار شتاب
قد صد گز طناب محکم تاب.
امیرخسرو (از آنندراج).
، مغنی. مطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رودگر
(گَ)
یکی از قبیله های چهارگانه ای است که سکنۀ تلور را تشکیل میدهند و تلور دیهی است از دیه های نوکنده. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 66)
لغت نامه دهخدا
رودگر
کسی که تارهای زه و کمان سازد زهتاب
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
فرهنگ لغت هوشیار
رودگر
((گَ))
زهتاب، سازنده تارهای ساز و زه کمان
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درودگر
تصویر درودگر
کسی که پیشه اش ساختن اسباب و آلات چوبی است، درگر، نجار، چوب تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
پیشۀ درودگر، نجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویگر
تصویر رویگر
مسگر، صفار، سفیدگر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام یکی ازبخشهای پنجگانه شهرستان لاهیجان است. این بخش در قسمت شرقی گیلان و یکی از بزرگترین بخشهای استان یکم واقع، و حدود آن بدین قرار است: از طرف شمال و شمال شرقی به دریای خزر و از طرف جنوب به خطالرأس ارتفاعاتی که بین گیلان و شهرستان قزوین قرار دارد محدود است و شهرستان شهسوار در شرق و بخش لنگرود و دیلمان در غرب آن واقع است. قسمت جنوبی بخش کوهستانی خوش آب و هوا و سردسیر، و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوب است. محصول عمده قسمت جلگه، برنج و چای و ابریشم و کنف، و محصول قسمت کوهستانی غلات و فندق است. آب قرای جلگۀ آن ازرودخانه های پلرود و شلمانرود و خشک رود و سیاهکل رود و سامان رود، و آب دیه های کوهستانی آن از چشمه سار و رودخانه های محلی تأمین میشود. این بخش از یازده دهستان بشرح زیر تشکیل شده است: حومه، املش، پلرودبار، رحیم آباد، سیارستاق، قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکوروسطی، اشکور پایین، سیارستاق ییلاقی و سمام. جمع دیه های بخش 402 آبادی بزرگ و کوچک، و جمع سکنۀ آن در حدود 87000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت از شهرستان سیرجان واقع در 40هزارگزی خاور بافت و شمال شصت پیچ جواران. منطقۀ کوهستانی و سردسیر و دارای 250 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات عمده آن غلات و حبوب، و شغل اهالی زراعت است. مزارع زمین انجیر، کشکوئیه و باغ شاه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
شغل درودگر. حرفۀ درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی. (ناظم الاطباء). نجاره. (منتهی الارب) (دهار) : هوشنگ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه). درودگری کار بوزینه نیست. (کلیله و دمنه). سین چون دندانهای ارۀ درودگری باید. (از راحه الصدور، در تعلیم خط).
- امثال:
از بوزینه درودگری نیاید. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. در 12 هزارگزی شمال خاور اشترینان کنار راه مالرو گل زرد به درۀ گرگ. دارای 190 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ غَ / غِ کَ دَ)
پایین آمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند تا به دستور وی فرودگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی) ، دستگیر کردن. بند نهادن. مقید کردن: فردا چون غازی به درگاه آمد او را فرود خواهند گرفت. (تاریخ بیهقی). پیش از آنکه او را فرودگرفتندی خلیتاشان مسرع رفته بودندی با نامها. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
نجار، و این مأخوذ از درودن است که چوب و زراعت قطع کردن باشد. (غیاث) (آنندراج). درودکار. (ناظم الاطباء). درگر. کسی که اسباب و آلاتی از چوب می سازد و به عربی نجار گویند. (لغات فرهنگستان). اسکاف. دعمی ّ. فیتق. فیتن. (از منتهی الارب). کتکار. لتگر. (از برهان). نهام (ن / ن / ن ) . نهامی (ن / ن / ن ) . (از منتهی الارب) : درودگر بازرسید. (کلیله ودمنه). بوزینه ای درودگری را دید. (کلیله و دمنه).
کرسیی کش درودگر سازد
هرچه پستر لطیف تر سازد.
امیرخسرو دهلوی.
مدماک، رشتۀ درودگر که وقت تراشیدن چوب بدان خط کشد. (از منتهی الارب)، بوعلی سینا این کلمه راظاهراً به معنی بنّا بکار برده و در جای دیگر بدین معنی دیده نشد: و اما آنچه بیرون از چیز بود یا آن علت بود که چیز از بهر وی است یا نه آن بودکه چیز از بهر وی است، و لکن آن بود که از وی است وپیشین را علت غائی خوانند و علت تمامی خوانند چون پوشیدگی که علت خانه است که اگر سبب پوشیدگی نبودی خانه موجود نبودی و دیگر را علت فاعلی خوانند چون درودگر خانه را و همه علتها را غایت، علت کند که اگر صورت غایت اندر نفس درودگر نیستی وی درودگر نشدی و کار نکردی و صورت خانه موجود نیامدی و گل عنصر خانه نکردی. پس سبب همه سببها، آنجا که غایت بود غایت بود. (دانشنامۀ علائی چ احمد خراسانی ص 100)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یکی از ابواب زرنج است. (اصطخری از حاشیۀ تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
بیل دار، کاونده و حفار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). ممکن است مصحف گودگر باشد. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ اَ)
رودارنده، در تداول عامه، بیحیا، بیشرم، شوخ، شوخ دیده، شوخ چشم، وقح، رجوع به رو و رو داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ده کوچکی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان که در 6هزارگزی راه بهقانه رود و 8هزارگزی راه شوسۀ قزوین به رشت واقع است و10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویگر
تصویر رویگر
سفیدگر، مسگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
نجاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
((~. گَ))
نجار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
نجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره
دروگر، نجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر به خواب بیند که در خواب درودگری می کرد، دلیل است مردم را نیکوخواه و مصلح است، ولکن صحبت او با مردمان به نفاق است و بعضی را نصیحت نکند و به طریقی معالجه خود را به ایشان نماید، زیرا که اصل چوب به خواب، نفاق است. محمد بن سیرین
تراشیدن و بریدن و راست کردن چوب تعلیم نیکو است، لکن فعل نفاق با وی است.
درودگر در خواب، مردی است که مردمان را ادب و فرهنگ آموزد و مصلح کارهای مردم است در راه دین و نفاق از ایشان زایل کند و چوب در خواب مرد مانند، که از ایشان فساد و نفاق است. و درودگر را کار راست کردن چیزها است، از این سبب درودگر در خواب معلم است، که کودکان جاهل و نادان را دانش و فرهنگ آموزد و راه دین نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نام بخشی از زمین های بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پر رو دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی آمل، از محله های قدیمی شهرستان بابل، از
فرهنگ گویش مازندرانی