روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودنگ، روین، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودَنگ، رویَن، رویَنگ، رویناس، روغناس، زُغنار
مرغ یا گوسفند را پس از کشتن از پر و پشم عریان کردن تا برای پختن مهیا باشد. (یادداشت مؤلف). آورید کردن مرغ و گوسفند و جزآن. (یادداشت مؤلف). اورود کردن
مرغ یا گوسفند را پس از کشتن از پر و پشم عریان کردن تا برای پختن مهیا باشد. (یادداشت مؤلف). آورید کردن مرغ و گوسفند و جزآن. (یادداشت مؤلف). اورود کردن
رودنیاس باشد. و آن گیاهی است که چیز بدان رنگ کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). روناس. (ناظم الاطباء). رودنگ. روغناس. روین. رجوع به رونیاس و روناس و رودنگ شود
رودنیاس باشد. و آن گیاهی است که چیز بدان رنگ کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). روناس. (ناظم الاطباء). رودنگ. روغناس. روین. رجوع به رونیاس و روناس و رودنگ شود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودن، روین، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودَن، رویَن، رویَنگ، رویناس، روغناس، زُغنار
درو کردن و بریدن غله. (برهان). زراعت قطع کردن. (از آنندراج). کشت غلۀ رسیده بریدن. (شرفنامۀ منیری). درو کردن و درویدن و بریدن غله. (ناظم الاطباء). بریدن کشت با داس. حصاد کردن. درویدن. بدرودن. بدرویدن. دروش. درو. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریدن. (شرفنامۀ منیری). چیدن. اجتراز. احتصاد. حساف. حسف. (منتهی الارب). حصاد. حصد. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). خسودن. خسوردن. و رجوع به درویدن شود: چو ما چرخ گردون فراوان سرشت درود آن کجا به آرزو خود بکشت. فردوسی. که آن بر، نخستین تو خواهی درود و ز آتش نیابی مگر تیره دود. فردوسی. بدان خارکن گفت از ایدر برو همه خار کندی کنون زر درو. فردوسی. جهانا مپرور چو خواهی درود چو می بدروی پروریدن چه سود. فردوسی. بکارند و ورزند و خود بدروند بگاه خورش سرزنش نشنوند. فردوسی. گیاهان کوهی فراوان درود بیفگند ازو هر چه بیکار بود. فردوسی. چندانکه توانستی رحمت بنمودی چندان که توانستی ملکت بزدودی کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری (دیوان ص 155). زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو. اسدی. رورو جانا همی غلط پنداری گندم نتوان درود چون جو کاری. ؟ (از قابوسنامه). اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان هرکه کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا. ناصرخسرو. ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه فردا درود باید تخمی که دی بکشتی. ناصرخسرو. بدانکه هر چه بکشتی ز نیک و بد فردا بیایدت همه ناکام و کام پاک درود. ناصرخسرو. بد کاشتن و نیک درودن ناید زیرا که ز هر کشته درودن باید. ابوالفرج رونی. نشست شاه به سور و همیشه سورش باد برمراد دل از کشتۀ غدید درود. مسعودسعد (دیوان ص 91). دست فلک درود سر دشمنان او از تیغ گندنا شبه او چو گندنا. سوزنی. هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند. سنائی. هرچه کاری در بهاران تیرماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. تخم ادب کاشتم، دریغ درودم گر بر دولت درودی چه غمستی. خاقانی. هر شبی بر خاکش از خون دانۀ دل کشتمی هر سحر خون سیاوشان ازو بدرودمی. خاقانی. به آب زر این نکته باید نوشت شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. به باغ مشعله دهقان انگشت بنفشه می درود و لاله می کشت. نظامی (خسرو و شیرین ص 96). بیدادگری زمن ربودش من کاشته بودم او درودش. نظامی. زین کشته چو ناامید بودی کآنجا که بکاشتی درودی. نظامی. دانۀ امید چه کاری که مرغ دانۀ ناکشته درود ای غلام. عطار. سایلش گفتا بباید کشت زود هیچکس ناکشته هرگز کی درود. عطار. برفتند و هرکس درود آنچه کشت نماند بجز نام نیکو و زشت. سعدی. سر نه چون گندنا بود که به تیغ چون درودی دگر توانش درود. سعدی. هر چه کاری همان درود توان در زیان کارگی چه سود توان. اوحدی. من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت. حافظ. چه جای کشته که ناکشته کار اوست درودن. کاتبی. اجتراز، جز، صرم، درودن کشت. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی). اختلاء، خلی، درودن و برکندن گیاه تر را. (از منتهی الارب). استخلاب، بریدن چیزی را ودرودن. (از منتهی الارب). جرام، جرم، درودن بار خرما. (از منتهی الارب). جزء جزاز، درودن خرما و گندم و مانند آن. (از منتهی الارب). خلب، درودن و شکافتن چیزی را. (از منتهی الارب). کناز، کنز، درودن خرما و گنجینه نهادن آن بهر سرما. (از منتهی الارب). - وقت درودن، هنگام حصاد. هنگام درو. حصاد. (دهار) : ز دانه گر خورم مشتی به آغاز دهم وقت درودن خرمنی باز. نظامی. ، چوب تراشیدن. (آنندراج) ، بریدن. جدا کردن سر از تن: کنون کینه نو شد ز بهر فرود سرطوس نوذر بباید درود. فردوسی. چو کابلستان را بخواهد بسود نخستین سر من بباید درود. فردوسی. پشیمانی آنگه نداردت سود که تیغ زمانه سرت را درود. فردوسی. ، جدا کردن. تهی کردن: بروزی دو کس بایدت کشت زود پس، از مغز سرشان بباید درود. فردوسی
درو کردن و بریدن غله. (برهان). زراعت قطع کردن. (از آنندراج). کشت غلۀ رسیده بریدن. (شرفنامۀ منیری). درو کردن و درویدن و بریدن غله. (ناظم الاطباء). بریدن کشت با داس. حصاد کردن. درویدن. بدرودن. بدرویدن. دروش. درو. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریدن. (شرفنامۀ منیری). چیدن. اجتراز. احتصاد. حُساف. حَسف. (منتهی الارب). حصاد. حصد. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). خسودن. خسوردن. و رجوع به درویدن شود: چو ما چرخ گردون فراوان سرشت درود آن کجا به آرزو خود بکشت. فردوسی. که آن بر، نخستین تو خواهی درود و ز آتش نیابی مگر تیره دود. فردوسی. بدان خارکن گفت از ایدر برو همه خار کندی کنون زر درو. فردوسی. جهانا مپرور چو خواهی درود چو می بدروی پروریدن چه سود. فردوسی. بکارند و ورزند و خود بدروند بگاه خورش سرزنش نشنوند. فردوسی. گیاهان کوهی فراوان درود بیفگند ازو هر چه بیکار بود. فردوسی. چندانکه توانستی رحمت بنمودی چندان که توانستی ملکت بزدودی کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری (دیوان ص 155). زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو. اسدی. رورو جانا همی غلط پنداری گندم نتوان درود چون جو کاری. ؟ (از قابوسنامه). اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان هرکه کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا. ناصرخسرو. ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه فردا درود باید تخمی که دی بکشتی. ناصرخسرو. بدانکه هر چه بکشتی ز نیک و بد فردا بیایدت همه ناکام و کام پاک درود. ناصرخسرو. بد کاشتن و نیک درودن ناید زیرا که ز هر کشته درودن باید. ابوالفرج رونی. نشست شاه به سور و همیشه سورش باد برمراد دل از کشتۀ غدید درود. مسعودسعد (دیوان ص 91). دست فلک درود سر دشمنان او از تیغ گندنا شبه او چو گندنا. سوزنی. هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند. سنائی. هرچه کاری در بهاران تیرماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. تخم ادب کاشتم، دریغ درودم گر بر دولت درودی چه غمستی. خاقانی. هر شبی بر خاکش از خون دانۀ دل کشتمی هر سحر خون سیاوشان ازو بدرودمی. خاقانی. به آب زر این نکته باید نوشت شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. به باغ مشعله دهقان َانگشت بنفشه می درود و لاله می کشت. نظامی (خسرو و شیرین ص 96). بیدادگری زمن ربودش من کاشته بودم او درودش. نظامی. زین کشته چو ناامید بودی کآنجا که بکاشتی درودی. نظامی. دانۀ امید چه کاری که مرغ دانۀ ناکشته درود ای غلام. عطار. سایلش گفتا بباید کشت زود هیچکس ناکشته هرگز کی درود. عطار. برفتند و هرکس درود آنچه کشت نماند بجز نام نیکو و زشت. سعدی. سر نه چون گندنا بود که به تیغ چون درودی دگر توانش درود. سعدی. هر چه کاری همان درود توان در زیان کارگی چه سود توان. اوحدی. من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت. حافظ. چه جای کشته که ناکشته کار اوست درودن. کاتبی. اجتراز، جز، صرم، درودن کشت. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی). اختلاء، خلی، درودن و برکندن گیاه تر را. (از منتهی الارب). استخلاب، بریدن چیزی را ودرودن. (از منتهی الارب). جرام، جرم، درودن بار خرما. (از منتهی الارب). جزء جزاز، درودن خرما و گندم و مانند آن. (از منتهی الارب). خلب، درودن و شکافتن چیزی را. (از منتهی الارب). کناز، کنز، درودن خرما و گنجینه نهادن آن بهر سرما. (از منتهی الارب). - وقت درودن، هنگام حصاد. هنگام درو. حصاد. (دهار) : ز دانه گر خورم مشتی به آغاز دهم وقت درودن خرمنی باز. نظامی. ، چوب تراشیدن. (آنندراج) ، بریدن. جدا کردن سر از تن: کنون کینه نو شد ز بهر فرود سرطوس نوذر بباید درود. فردوسی. چو کابلستان را بخواهد بسود نخستین سر من بباید درود. فردوسی. پشیمانی آنگه نداردت سود که تیغ زمانه سرت را درود. فردوسی. ، جدا کردن. تهی کردن: بروزی دو کس بایدت کشت زود پس، از مغز سرشان بباید درود. فردوسی
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع در 7هزارگزی جنوب شوشتر و 12هزارگزی باختری راه شوشتر بمسجد سلیمان، کوهستانی است و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن 150 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود، محصولش غلات و برنج، و شغل اهالی زراعت است، سکنۀ آن از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع در 7هزارگزی جنوب شوشتر و 12هزارگزی باختری راه شوشتر بمسجد سلیمان، کوهستانی است و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن 150 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود، محصولش غلات و برنج، و شغل اهالی زراعت است، سکنۀ آن از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بمعنی رودن است که رودنیاس باشد. (برهان قاطع). چوبی است سرخ که بدان رنگ کنند و گفته اند روناس است. (آنندراج). بیخهای باریک که جامه ها را بدان سرخ رنگ رزند. به هندی مجیه نامند. (غیاث اللغات). فوّه. (نصاب) (منتهی الارب). فوهالصباغین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رودن و روناس و رونیاس و فوّه شود
بمعنی رودن است که رودنیاس باشد. (برهان قاطع). چوبی است سرخ که بدان رنگ کنند و گفته اند روناس است. (آنندراج). بیخهای باریک که جامه ها را بدان سرخ رنگ رزند. به هندی مجیه نامند. (غیاث اللغات). فُوَّه. (نصاب) (منتهی الارب). فوهالصباغین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رودن و روناس و رونیاس و فُوَّه شود
از: سرو + دن (پسوند مصدری) ، پهلوی ’سروتن’ (آواز خواندن) ، اوستا ریشه ’سراو’ (شنیدن) ، هندی باستان ریشه ’چراو’. آواز خواندن. تغنی کردن. سراییدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه کردن. (آنندراج). سراییدن. (غیاث). انشاد کردن. نظم کردن. شعر گفتن: پسر رومی در این معنی نیکو سروده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). یکی پنج بیتی خوش آمد به گوش که در محفلی می سرودند دوش. سعدی. ، حرف زدن. (آنندراج). گفتن: سخن هیچ مسرای با رازدار که او رابود نیز همساز و یار. فردوسی
از: سرو + دن (پسوند مصدری) ، پهلوی ’سروتن’ (آواز خواندن) ، اوستا ریشه ’سراو’ (شنیدن) ، هندی باستان ریشه ’چراو’. آواز خواندن. تغنی کردن. سراییدن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه کردن. (آنندراج). سراییدن. (غیاث). انشاد کردن. نظم کردن. شعر گفتن: پسر رومی در این معنی نیکو سروده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). یکی پنج بیتی خوش آمد به گوش که در محفلی می سرودند دوش. سعدی. ، حرف زدن. (آنندراج). گفتن: سخن هیچ مسرای با رازدار که او رابود نیز همساز و یار. فردوسی
امتلا معده پری معده. توضیح: تنبلی و خستگی عضلات معده یا ضعف اعصاب معده که موجب کندکاری جدار عضلانی آن شود و بالنتیجه سبب دیر گذشتن غذا از معده گردد پری و انباشته بودن معده از پر خوری و بالنتیجه ضعف جدار آن با پری معده امتلا معده ثقل
امتلا معده پری معده. توضیح: تنبلی و خستگی عضلات معده یا ضعف اعصاب معده که موجب کندکاری جدار عضلانی آن شود و بالنتیجه سبب دیر گذشتن غذا از معده گردد پری و انباشته بودن معده از پر خوری و بالنتیجه ضعف جدار آن با پری معده امتلا معده ثقل
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود