جدول جو
جدول جو

معنی رودبارک - جستجوی لغت در جدول جو

رودبارک
(رَ)
دهی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه از شهرستان ساری واقع در 20هزارگزی جنوب شرقی سعیدآباد و 6هزارگزی پرور. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 565 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات، وشغل اهالی زراعت و گله داری، و شال و گلیم بافی از صنایع دستی زنان این ده است. عده ای از سکنه غیر از تابستان در حدود گرگان به تهیۀ زغال اشتغال میورزند. و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
رودبارک
از توابع دهستان پشت کوه ساری، از توابع دهستان کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودبار
تصویر رودبار
رودخانه، نهر بزرگ، جایی که در آن چند نهر و رود جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبارو
تصویر روبارو
برابر هم، رو به رو، رویاروی، روی در روی، رو در رو، از مقابل
فرهنگ فارسی عمید
کنار رود، ساحل رود، سر رود:
کرده بدرود و فرامش رامش و عشرت تمام
نه هوای رودسار و نه نشاط میگسار،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
رجوع به رودباری شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام یکی از دهستانهای بخش اردکان از شهرستان شیراز است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال به دهستان کمهر و کاکان و از سه طرف دیگر بدهستان حومه اردکان محدود است. این دهستان در شمال غربی بخش و در کوهستان قرار دارد، و در شمال آن ارتفاعات کمهر و کاکان و در جنوبش کوه برم فیروز واقع شده است. هوای آن معتدل و مایل به سردی است وآب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد تأمین میگردد. محصولات عمده اش عبارتست از غلات و حبوب و میوه و لبنیات، وشغل اهالی زراعت و باغبانی و گله داری است. این دهستان از 8 آبادی و مزرعه تشکیل یافته است و سکنۀ آن در حدود 450 تن، و دیه های مهم آن عبارتند از تنگ سرخ و برد زرد. قسمتی از طوایف بویراحمدی علیا در این دهستان ییلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تاجریزی (گیاه). رجوع به تاجریزی شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از شرم حضور، (آنندراج)، رودربایستی، از ’رو داری’ آن خواهند که امروز از ’رودربایستی’ اراده کنند، (از امثال و حکم دهخدا) :
نباشد سخت باطن چشم روداری ز احبابش
بود آیینۀ فولاد کی حاجت به سیمابش،
تأثیر (از آنندراج)،
- امثال:
هرکه روداری کند خانه داری نکند، یعنی هر که در ادارۀ امور و دقت در خرج و دخل خانه شرم و حیا را ملاحظه کند قادر به حسن ادارۀ امور و برقراری نظم و نسق صحیح و ترتیب خانه مرفه و پراسباب و اثاث نخواهد بود، رجوع به امثال و حکم شود،
، پروریی، بیحیایی، گستاخی، وقاحت، مرتبه و درجه و جاه و جلال و شأن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روبرو، مواجه، مقابل، (از آنندراج)، روباروی:
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته،
زلالی (از آنندراج)،
رجوع به روباروی و روبرو شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین از شهرستان اراک واقع در 70هزارگزی شرقی فرمهین و 6هزارگزی راه شوسۀ اراک به خمین، ناحیۀ کوهستانی است و هوایی سرد دارد، سکنۀ آن 406 تن است، آب آن از قنات تأمین می شود و محصولش غلات و انگور ومیوه، و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پاسبان رود، نگهبان و محافظ رود:
چو آمد بنزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود،
فردوسی،
چنان خوار برگشت از او رودبان
که جان را همی گفت پدرود مان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 22هزارگزی جنوب سرباز و در کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، منطقه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن در حدود 75 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشودو از محصولات عمده اش غلات و برنج و خرما قابل ذکر است، شغل اهالی زراعت است و سکنه از طایفۀ سرباز هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام دهستان حومه بخش داراب شهرستان فسا، حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال بدهستان ایج و مشکان و ازمشرق بدهستان قریهالخیر و از جنوب بدهستان هشیوار واز جنوب غربی و غرب بدهستانهای شاهیجان و فسارود محدود است، این دهستان در شمال بخش واقع است و هوای آن گرم است، آب مشروب و زراعتی از رود خانه رودبال (یارود خانه بشار) و چاه تأمین میگردد، محصولات عمده اش غلات و خرما و پنبه و حبوب و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی از قبیل قالی وگلیم بافی نیز در آنجا رواج دارد، این دهستان از 13آبادی تشکیل شده است و سکنۀ آن در حدود 8600 تن است و دیه های مهم آن عبارتند از: برکان، بختاجرد، جمسی، شهنان و نیدشهر، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
محلی است در مشرق اردن در قسمت جاد که در نزدیکی محنایم به شمال یبوق واقع است (2 شموئیل 9:4 و 17:27) که ماکیر عمونی که داود را در وقت فرار از حضور آبشالوم اعانت کرد و مفیبوشت پسر فالج یوناتان و بعضی بر آنند که لودبار دبیر است (یوشع 13:26)، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ اَ)
رودارنده، در تداول عامه، بیحیا، بیشرم، شوخ، شوخ دیده، شوخ چشم، وقح، رجوع به رو و رو داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ده کوچکی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان که در 6هزارگزی راه بهقانه رود و 8هزارگزی راه شوسۀ قزوین به رشت واقع است و10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه آن ص 113)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام یک رشته از انهار در کشورهای انگلستان و اسکاتلند و ایرلاند
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رود رود ارس، آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کروقراسو ضم شده در حدود گشتاسفی بدریای خزر میریزد و در این ولایات که ممر این آب است بر آن زراعت بسیار است. طول این رود صد و پنجاه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ص 212). جغرافیون عرب، ارس را الرّس (رس ّ) ضبط کرده اند و بعقیدۀ بعضی مستشرقین آن همان رود دائی تیای مذکور در اوستا است. آنرا در قدیم اراسک و یونانیان آراکس مینامیدند. نام رودی بزرگ است که از کوههای ارزن الروم آید و بر صحرای نخجوان و از آنجا به ارّان رود و بچندین بخش گردد و بر بیشتر مزارع آن ولایت رسد و اندکی که باقی ماند به رود کر پیوندد و هر دو بدریای آبسکون که قلزم نیز میخوانند منتهی شود. (صحاح الفرس). رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و اران میگذرد. (برهان). ارس، اسم رودی است که از کوههای قالیقلا خارج میشود در محلی که طول آن شصت و هفت و عرض چهل و یک و از اردبیل میگذرد و طول آن هفتاد و سه و عرض سی و نه و نصف است و بعد به اراضی ورثان می گذرد و سپس در نزدیکی بحر خزر به نهر کر متصل می شود و متحداً بدریای خزر ریزند. (تقویم البلدان از مرآت). رود ارس از ارمینیه خارج شود و از ورثان گذشته از پشت مغان و نهر کر گردیده بدریای طبرستان ریزد. (ابن حوقل). ارس که مورخین یونانی آنرا آراکس مینامیده اند از رودهای عظیم آسیاست. سرچشمۀ این رود در جبال ارمینیهالکبری است. جریانش از مغرب بمشرق و رودخانه های آرپه چای و آق چای و قراسو داخل این رود میشود و ازجنوب بادکوبه ببحر خزر میریزد. این رود عظیم و جریانش تند است اما چندان عمق ندارد. در قدیم هر چه خواسته بودند بر روی آن پلی استوار کنند ممکن نشده بود، یعنی هر چه ساخته بودند بجهت طغیان آب در فصل بهار خراب شده. هنوز آثار خرابی اغلب از آن پلها باقی است. و مؤلف مرآت البلدان گوید: من خود در شعبان هزار و دویست و هشتاد که بمأموریت اقامت پاریس میرفتم، از جلفا از روی ارس گذشتم. چون اوایل زمستان بود آب رودخانه قسمی منجمد بود که از روی یخ عبور کردم. در مراجعت در شعبان هزار و دویست و هشتاد و سه که اواخر پائیز بود آب یخ نکرده بود با کرجی عبور کردم. (مرآت البلدان). رود ارس (آراکس قدیم) تقریباً به طول هشتصدهزار گز از کوه هزار برکه در جنوب ارزروم سرچشمه گرفته از حوالی دوالو تا قره دونی در سرحد ایران جاری میباشد و پس از آن از خاک مغان داخل قراباغ قفقازیه شده و در جسر جواد، رود کر یا کوروش که از تفلیس می آید به آن ملحق گردیده بعد بجنوب شرقی منحرف. و در سالیان دو شعبه شده یکی در شمال خلیج قزل آقاج وارد بحر خزر میشود و دیگری بخلیج مزبور میریزد. مجرای این رود که بین کوه های قراداغ و قراباغ جاری است بسیار باریک و درۀ آن هولناک و جریانش سریع است و از ساحل یمین و یسار شعبات متعددی ضمیمۀ آن میشود. مهمترین رودهائی که از قفقازیه به آن ملحق میگردد عبارت است از:آرپا و رود نخجوان و رود آقرا که نزدیک پل خداآفرین به ارس متصل میشود. رودهای واردۀ به ارس در ایران از این قرار است: اول رود ماکو یا زنگمار که سرچشمۀآن در بایزید ترکیه است و اراضی ماکو را مشروب کرده در شمال غربی نخجوان به ارس متصل میشود. دوم آق چای (سفیدرود) که دارای دو شعبه است: یکی موسوم به قتورچای که از خوی میگذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای وصل میشود و در ماری کند شعبه اصلی آق چای که از جنوب چالدران میگذرد به آنها ملحق گردیده، در مغرب جلفا به ارس وارد میشود، در شرق آق چای خط آهن جلفا به تبریز از روی ارس عبور میکند. سوم رودهای کوچک مانند گوگ گنبد و غیره از قراداغ سرچشمه گرفته به ارس میریزد. چهارم اندرآب که دارای دو شعبه است یکی از اهر و دیگری از اردبیل جاری و سرچشمۀ رود اردبیل از کوه سبلان و سرچشمۀ اهر از جنوب کوه های قراداغ است. رود ارس از آرتاکزاستا (به ارتفاع 790 گز محل اتصالش با رود کوروش 12 گز دارای یک نشیب 778 گزی است در صورتی که طول آن پانصد هزار گز است. این نشیب بطریق ذیل تقسیم میشود: از اولین نقطۀ سرحدی تا جلفا که فاصله آن 150هزار گز است، 60 گز، از جلفا تا ابتدای دشت مغان که فاصله آن 200 هزار گز است، 540 گز، از ابتدای دشت مغان تا قلعۀ گوسفند (قویون) که فاصله اش 150 هزار گز است، 178 گز، از قلعۀ گوسفند تا کنار دریا که فاصله آن 100 گز است و ارس به کوروش ملحق میشود 38 گز. پس حد اعلای نشیب آن بین جلفا و کویر مغان در هر گزی 0/0027 است. در صورتی که در مغرب جلفا 0/0004 و در قسمت سفلی یعنی از کویر مغان به بعد 0/000864 است. (جغرافیای طبیعی تألیف کیهان صص 65-67) : شهرک باژگاه برلب رود ارس نهاده است. (حدود العالم).
ارس را در بیابان جوش باشد
بدریا چون رسد خاموش باشد.
نظامی.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
درآورد کشتی به آب ارس
ز دریای لشکر ارس ماند پس.
هاتفی.
ارس شد ارس من از جستجویت.
لطفی.
و رجوع به حبط ج 2 ص 168 و 410 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 182 و 222و ایران باستان ص 692، 1387، 1474، 1689، 1908، 1918، 2268، 2284، 2368، 2370، 2371، 2374، 2376، 2459، 2593 و تاریخ مغول ص 120، 129، 137، 205، 206، 324 شود، بتک بردن چیزی. فرونشاندن به تک. ته نشین کردن. الحدیث فی وصف اهل النار: اذا طفت بهم النار ارسبتهم الاغلال، ای اذا رفعتهم و اظهرتهم حطتهم الاغلال بثقلها الی اسفلها. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
حسین بن محمد بن محمد بن علی رودباری طوسی مکنی به ابوعلی، در طلب حدیث مسافرتها کرد و از ابن داسه التمار بصری سنن ابوداود را فراشنید و از ابوالحسن محمد بن محمد بن علی انصاری طوسی روایت کرد و حاکم ابوعبداﷲ و ابوبکر بیهقی از او حدیث شنیدند، وی بسال 403 هجری قمری درگذشت، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
محمد بن احمد رودباری مکنی به ابوعلی از مشایخ است، وفاتش بمصر در سنۀ عشر و ثلثمائه (310 هجری قمری) بزمان مقتدر خلیفه اتفاق افتاد، از سخنان اوست: تصوف مذهبی است همه جد که هیچ هزل با او نباشد و نیامیزد، (تاریخ گزیده چ لیدن ص 778)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان از شهرستان رشت واقعدر 4هزارگزی کوچصفهان و در طرفین راه شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان. منطقه ای است جلگه ای و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنۀ آن 1400تن است. آب آن از نهر توشاجوب تأمین میشود و محصولش برنج و ابریشم و صیفی، و شغل اهالی زراعت است. بازار عمومی لولمان در اراضی این ده و ده پیربست واقع است و روزهای یکشنبه و چهارشنبه بازار عمومی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دیه های آمل است. (مازندران و استراباد رابینو ص 113 و ترجمه آن ص 153)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به رودبار که نام مواضع متعددی است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سگلی از شهرستان نهاوند واقع در 25هزارگزی شمال باختر نهاوندو 5هزارگزی باختر راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه در کنار راه گاماسیاب، منطقه ای است جلگه ای و هوایی سرد دارد، سکنۀ آن 540 تن است، آب آن از رودخانه تأمین می شود و محصولش غلات و حبوب، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: اسفیدرودبار، اله رودبار، باب رودبار، ارفه رودبار، ارمک رودبار، پشت رودبار، نورودبار، چهارده رودبار، خوش رودبار، دوله رودبار، دیلم رودبار، رسوم رودبار، سوادرودبار، سیاه رودبار، شش رودبار، فیلده رودبار، کته رودبار، کچه رودبار، کردرودبار، کردشاه رودبار، کلارودبار، گته رودبار، لپه رودبار، لندرودبار، میدان رودبار باقلی پزان
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن رود خانه بسیار جاری باشد، (برهان قاطع)، جایی که رودهای بسیار دارد، (فرهنگ نظام) (از آنندراج)، جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد، (ناظم الاطباء)، رودخانه های بزرگ، (برهان قاطع)، رود خانه بزرگ و نهر عظیم، (ناظم الاطباء) :
بدو گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار،
ابوشکور،
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار،
فردوسی،
از آن سوکواران پرهیزگار
بیامد یکی تا لب رودبار،
فردوسی،
ابر بینی فوج فوج اندرهوا در تاختن
آب بینی موج موج اندر میان رودبار،
منوچهری،
فروماند آنجا دلش شرمسار
که گردد برهنه در آن رودبار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز بس رودخیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار،
نظامی،
شب و روز بر طرف آن رودبار
دواسبه همی راند، بر کوه و غار،
نظامی،
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار،
نظامی،
یکی دیدم از عرصۀ رودبار
که پیش آمدم بر پلنگی سوار،
سعدی (بوستان)،
، لب آب، (شرفنامۀ منیری)، ساحل رودخانه، کنار رود:
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار،
فردوسی،
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار،
فردوسی،
، جدولهای آب، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک از شهرستان لار واقع در 125هزارگزی شمال شرقی بستک و غرب کوه کردسیاه، منطقه ای است جلگه ای و گرمسیر، و سکنۀ آن 245 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیه های بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند، (از معجم البلدان)
نهری است شیرین و گوارا از چشمۀ رود ایج اصطهبانات که آن را چشمۀ رودبار نیز گویند، (فارسنامۀ ناصری)
موضعی است در دروازۀ طابران در طوس، (از معجم البلدان)
دیهی است از دیه های بغداد، (از معجم البلدان)
موضعی است از مرو شاهجان، (از معجم البلدان)
محله ای است به همدان، (از معجم البلدان)
ناحیه ای است از بلخ، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
رودی است در ترکستان که وارد سیحون می گردد. لسترنج در شرح آن آرد: رود خانه ترک که امروزبه رودخانه چرچک موسوم است و از جنوب خاوری چاچ میگذرد چنانکه ابن حوقل گوید از کوههای جدغل در شمال رود خانه نرین و از منطقۀ ترک نشین خرلخ که آنرا بسکام نیز می نامند برمیخیزد. در جنوب این رودخانه، رود خانه دیگری کم و بیش به موازات آن می گذشت و موسوم بود به رود خانه ایلاق امروز. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 513). و رجوع به همین کتاب ص 507 شود:
چو باشد مناره به پیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2270).
بگویش که تاپیش رود ترک
شما را فرستاد بهرام جک.
فردوسی (ایضاً ص 2271).
چو بگذشت خاقان ز رود ترک
تو گفتی همی تیغ باردفلک
فردوسی (ایضاً ص 2414)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
جائی که در آن رودخانه بسیار جاری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود بار
تصویر رود بار
جایی که در آن چند رود جاری باشد، رودخانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
ساحل رود، کنار رود
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
رود رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی