جدول جو
جدول جو

معنی رودباران - جستجوی لغت در جدول جو

رودباران
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین از شهرستان اراک واقع در 70هزارگزی شرقی فرمهین و 6هزارگزی راه شوسۀ اراک به خمین، ناحیۀ کوهستانی است و هوایی سرد دارد، سکنۀ آن 406 تن است، آب آن از قنات تأمین می شود و محصولش غلات و انگور ومیوه، و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودبار
تصویر رودبار
رودخانه، نهر بزرگ، جایی که در آن چند نهر و رود جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فَ)
در حال باریدن خون:
حذر کن ز آه مظلومی که بیدار است و خون باران
تو شب خفته ببالین تو سیل آید ز بارانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 22هزارگزی جنوب سرباز و در کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، منطقه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن در حدود 75 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشودو از محصولات عمده اش غلات و برنج و خرما قابل ذکر است، شغل اهالی زراعت است و سکنه از طایفۀ سرباز هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پاسبان رود، نگهبان و محافظ رود:
چو آمد بنزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود،
فردوسی،
چنان خوار برگشت از او رودبان
که جان را همی گفت پدرود مان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک از شهرستان لار واقع در 125هزارگزی شمال شرقی بستک و غرب کوه کردسیاه، منطقه ای است جلگه ای و گرمسیر، و سکنۀ آن 245 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیه های بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند، (از معجم البلدان)
نهری است شیرین و گوارا از چشمۀ رود ایج اصطهبانات که آن را چشمۀ رودبار نیز گویند، (فارسنامۀ ناصری)
موضعی است در دروازۀ طابران در طوس، (از معجم البلدان)
دیهی است از دیه های بغداد، (از معجم البلدان)
موضعی است از مرو شاهجان، (از معجم البلدان)
محله ای است به همدان، (از معجم البلدان)
ناحیه ای است از بلخ، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن رود خانه بسیار جاری باشد، (برهان قاطع)، جایی که رودهای بسیار دارد، (فرهنگ نظام) (از آنندراج)، جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد، (ناظم الاطباء)، رودخانه های بزرگ، (برهان قاطع)، رود خانه بزرگ و نهر عظیم، (ناظم الاطباء) :
بدو گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار،
ابوشکور،
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار،
فردوسی،
از آن سوکواران پرهیزگار
بیامد یکی تا لب رودبار،
فردوسی،
ابر بینی فوج فوج اندرهوا در تاختن
آب بینی موج موج اندر میان رودبار،
منوچهری،
فروماند آنجا دلش شرمسار
که گردد برهنه در آن رودبار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز بس رودخیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار،
نظامی،
شب و روز بر طرف آن رودبار
دواسبه همی راند، بر کوه و غار،
نظامی،
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار،
نظامی،
یکی دیدم از عرصۀ رودبار
که پیش آمدم بر پلنگی سوار،
سعدی (بوستان)،
، لب آب، (شرفنامۀ منیری)، ساحل رودخانه، کنار رود:
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار،
فردوسی،
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار،
فردوسی،
، جدولهای آب، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: اسفیدرودبار، اله رودبار، باب رودبار، ارفه رودبار، ارمک رودبار، پشت رودبار، نورودبار، چهارده رودبار، خوش رودبار، دوله رودبار، دیلم رودبار، رسوم رودبار، سوادرودبار، سیاه رودبار، شش رودبار، فیلده رودبار، کته رودبار، کچه رودبار، کردرودبار، کردشاه رودبار، کلارودبار، گته رودبار، لپه رودبار، لندرودبار، میدان رودبار باقلی پزان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
دستاران. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف). شاگردانه. (رشیدی) (از سروری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه اجرۀ شاگرد دهند. (رشیدی). دو سه پولی باشدکه بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان قاطع). پولی است که آنانکه لباس نو دوزند و شاگرد خیاط بیاورد به وی دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). حلوابهائی است که چون چیزی نو خرند به شاگرد دکان یا به اهل خانه دهند، و امروز شیرینی گویند. (یادداشت مؤلف). شادیانه. (فرهنگ خطی). نودارانه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج). نودارانی. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) ، زری که به شعرا دهند. (از رشیدی) (از جهانگیری). صله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). پولی که به شعرا می دهند. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی) ، زری که به آنکه خبر خوش آورد، دهند. (از رشیدی). مژدگانی. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
حسین بن محمد بن محمد بن علی رودباری طوسی مکنی به ابوعلی، در طلب حدیث مسافرتها کرد و از ابن داسه التمار بصری سنن ابوداود را فراشنید و از ابوالحسن محمد بن محمد بن علی انصاری طوسی روایت کرد و حاکم ابوعبداﷲ و ابوبکر بیهقی از او حدیث شنیدند، وی بسال 403 هجری قمری درگذشت، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
محمد بن احمد رودباری مکنی به ابوعلی از مشایخ است، وفاتش بمصر در سنۀ عشر و ثلثمائه (310 هجری قمری) بزمان مقتدر خلیفه اتفاق افتاد، از سخنان اوست: تصوف مذهبی است همه جد که هیچ هزل با او نباشد و نیامیزد، (تاریخ گزیده چ لیدن ص 778)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سگلی از شهرستان نهاوند واقع در 25هزارگزی شمال باختر نهاوندو 5هزارگزی باختر راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه در کنار راه گاماسیاب، منطقه ای است جلگه ای و هوایی سرد دارد، سکنۀ آن 540 تن است، آب آن از رودخانه تأمین می شود و محصولش غلات و حبوب، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به رودبار که نام مواضع متعددی است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یکی از ابواب زرنج است. (اصطخری از حاشیۀ تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه از شهرستان ساری واقع در 20هزارگزی جنوب شرقی سعیدآباد و 6هزارگزی پرور. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 565 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات، وشغل اهالی زراعت و گله داری، و شال و گلیم بافی از صنایع دستی زنان این ده است. عده ای از سکنه غیر از تابستان در حدود گرگان به تهیۀ زغال اشتغال میورزند. و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان مزرج است که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 316 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فشگلاره است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 294 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دیه های آمل است. (مازندران و استراباد رابینو ص 113 و ترجمه آن ص 153)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان از شهرستان رشت واقعدر 4هزارگزی کوچصفهان و در طرفین راه شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان. منطقه ای است جلگه ای و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنۀ آن 1400تن است. آب آن از نهر توشاجوب تأمین میشود و محصولش برنج و ابریشم و صیفی، و شغل اهالی زراعت است. بازار عمومی لولمان در اراضی این ده و ده پیربست واقع است و روزهای یکشنبه و چهارشنبه بازار عمومی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ روزگار، دهور، ازمنۀ گذشته، (یادداشت مؤلف)، احقاب، (ملخص اللغات حسن خطیب) :
بزابل نشستند مهمان زال
بدین روزگاران برآمد دو سال،
دقیقی،
بپرسیدم از پیر مهران ستاد
کزآن روزگاران چه داری بیاد،
فردوسی،
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس از روزگاران بیاد،
فردوسی،
بسی روزگاران شده ست اندرین
که کردیم با داد بخش زمین،
فردوسی،
ایزد تعالی ... روزگارانست که مردم راگفت که ذات خویش را بدان، (تاریخ بیهقی)،
بدان روزگاران که بد از شهان
که فرمان ضحاک جست از مهان،
اسدی،
پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر ... و تفرج بلدان ... ومعرفت یاران و تجربت روزگاران، (گلستان)،
سعدی بروزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد الا بروزگاران،
سعدی،
یکی را اجل در سر آورد جیش
سرآمد بر او روزگاران عیش،
سعدی،
غم از گردش روزگاران مدار
که بی ما بگردد بسی روزگار،
سعدی،
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد،
حافظ،
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد،
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
جائی که در آن رودخانه بسیار جاری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوداران
تصویر نوداران
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
ساحل رود، کنار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوداران
تصویر نوداران
نودران، نودرانه، انعام، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان پشت کوه ساری، از توابع دهستان کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی