جدول جو
جدول جو

معنی رودار - جستجوی لغت در جدول جو

رودار
(مُ اَ)
رودارنده، در تداول عامه، بیحیا، بیشرم، شوخ، شوخ دیده، شوخ چشم، وقح، رجوع به رو و رو داشتن شود
لغت نامه دهخدا
رودار
پر رو دریده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بودار
تصویر بودار
چیزی که دارای بو باشد، دارندۀ بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روکار
تصویر روکار
روی بنا، نمای ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روادار
تصویر روادار
کسی که امری را جایز می شمارد، آنکه چیزی را برای کسی حلال می داند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودار
تصویر تودار
کسی که راز خود یا دیگری را در دل نگاه دارد و به کسی اظهار نکند، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهدار
تصویر رهدار
راهدار، پاسبان و نگهبان راه، محافظ راه، آنکه باج راه می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
رودخانه، نهر بزرگ، جایی که در آن چند نهر و رود جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
کسی که تارهای ساز و زه کمان درست می کند، زهتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روداد
تصویر روداد
رویداد، آنچه رخ داده، واقعه، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادار
تصویر رادار
دستگاهی که با استفاده از امواج تشعشعی محل، ارتفاع و فاصلۀ جسمی را در زمین یا آسمان تعیین می کند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
مخفف چاودار. قسمی گندم وحشی. بارنج. کارناوار. جودر. جودره. گودر. گودره. طمج. دیوک. دیو گندم. دیله. دیبک. گنگران. (یادداشت مؤلف).
، دوسر. (ناظم الاطباء). رجوع به دوسر و چاو دار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بوی دار، دارندۀ بو، آنچه دارای رایحه باشد، چیزی که دارای بو و رایحه باشد، آزمودن، (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کاسد شدن: بارت السوق، کاسد شد بازار و بارت السلعه، بواراً کذلک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه، زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، باطل شدن کار، و قوله تعالی: ’و مکر اولئک هو یبور’، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه، (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کولی وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 112 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کنایه از شرم حضور، (آنندراج)، رودربایستی، از ’رو داری’ آن خواهند که امروز از ’رودربایستی’ اراده کنند، (از امثال و حکم دهخدا) :
نباشد سخت باطن چشم روداری ز احبابش
بود آیینۀ فولاد کی حاجت به سیمابش،
تأثیر (از آنندراج)،
- امثال:
هرکه روداری کند خانه داری نکند، یعنی هر که در ادارۀ امور و دقت در خرج و دخل خانه شرم و حیا را ملاحظه کند قادر به حسن ادارۀ امور و برقراری نظم و نسق صحیح و ترتیب خانه مرفه و پراسباب و اثاث نخواهد بود، رجوع به امثال و حکم شود،
، پروریی، بیحیایی، گستاخی، وقاحت، مرتبه و درجه و جاه و جلال و شأن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان ارنگۀ بخش کرج شهرستان تهران. دارای 195 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کرج. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دستگاهی است که به کمک امواج تشعشعی وضع و فاصله اشیا را معین میکند
فرهنگ لغت هوشیار
وردار و ورمال. و ردارنده و و رمالنده کسی که پول یا مال اشخاص را بالا میکشد مال مردم خور، ورداری و ورمالی مال مردم خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهدار
تصویر رهدار
گمر کچی، راهبان
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده بو آنچه که دارای رایحه باشد، سخن کنایه آمیز که دارای معنیی غیر معنی ظاهر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکار
تصویر روکار
روی بنا نمای عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
کسی که تارهای زه و کمان سازد زهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
جائی که در آن رودخانه بسیار جاری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادار
تصویر روادار
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودار
تصویر تودار
رازدار، کسی که افکار خود را پوشیده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چودار
تصویر چودار
چاودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودار
تصویر بودار
سخنی که در آن کنایه و منظوری غیر از ظاهر سخن، نهفته باشد
فرهنگ فارسی معین
سیستمی که در آن از باریکه های امواج الکترومغناطیسی با بسامدهای رادیویی بازتابیده از سطح اشیا برای آشکارسازی آن ها استفاده شود (واژه فرهنگستان)، مجازاً به معنی جاسوس، خبرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودگر
تصویر رودگر
((گَ))
زهتاب، سازنده تارهای ساز و زه کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودبار
تصویر رودبار
ساحل رود، کنار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روکار
تصویر روکار
نما، نمای ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودار
تصویر مودار
دارنده مو، آنچه دارای خط باشد، دارای ترک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودار
تصویر سودار
ارفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرودار
تصویر گرودار
امین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزدار
تصویر رزدار
آلدر گیلانی
فرهنگ واژه فارسی سره