- روحنه (تَ لَ لُ)
جان بخشیدن. تقدس و روح دادن به چیزی. بحالت روحانی درآوردن. (از دزی ج 1). و رجوع به روحنت شود
معنی روحنه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در حال رفتن، رونده، جاری
روانه شدن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
روانه گشتن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه شدن
روانه کردن: روانه ساختن، روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن
روانه شدن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
روانه گشتن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه شدن
روانه کردن: روانه ساختن، روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن
(یِ نَ / نِ)
لغت نامه دهخدا
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
(تَ)
لغت نامه دهخدا
خوش شدن. (لطائف اللغات). خوبی و خرمی:
غیر چستی و کشی و روحنت
حق مرا او را داده بد نادرصفت.
مولوی (مثنوی).
رجوع به روحنه شود
غیر چستی و کشی و روحنت
حق مرا او را داده بد نادرصفت.
مولوی (مثنوی).
رجوع به روحنه شود
(رُ زَ نَ / نِ)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش باوی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مؤنث روحی، کیفیات روحیه، مجموعه کیفیات نفسانی و حالات روانی یک فرد، جمع روحیات
