جدول جو
جدول جو

معنی روبهی - جستجوی لغت در جدول جو

روبهی
(بَ)
حیله گری. مکاری. نیرنگ بازی:
بیمار روزگار هم از اهل روزگار
روی بهی ندید که جز روبهی ندید.
خاقانی.
، ترسویی. جبن. جبان بودن:
جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی.
نظامی.
ترسم این پیر گرگ روبه باز
گرگی و روبهی کند آغاز.
نظامی.
و رجوع به روباه و روباه بازی و روبهی کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روبهک
تصویر روبهک
روباه کوچک، بچۀ روباه، برای مثال ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش / با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش (سعدی۲ - ۴۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزبهی
تصویر روزبهی
بهروزی، خوشبختی، سعادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبه
تصویر روبه
روباه، پستانداری گوشت خوار از خانوادۀ سگ ها با گوش های بلند، پوزۀ دراز و موهای نرم
فرهنگ فارسی عمید
فریبندگی، حیله گری، (ناظم الاطباء)، مکاری، نیرنگ بازی:
ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش !
نظامی،
و رجوع به روباهی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَهْ)
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است.
رودکی.
نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ.
فردوسی.
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.
فردوسی.
ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک.
اسدی.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
ناصرخسرو.
روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت...
سنائی.
روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان...
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.
نظامی.
روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت.
مولوی.
مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی.
سعدی.
یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(با)
دهی است به بغداد. (منتهی الارب) (معجم البلدان). دیهی است از دجیل بغداد. (از معجم البلدان). و نسبت بدان روبائی است
لغت نامه دهخدا
(رَ با)
جمع واژۀ روبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). و اصمعی گوید واحد آن (یعنی روبی) رائب است مثل هالک و هلکی ̍. (از منتهی الارب). مردمی که گشتن آنها را سست و ناتوان کند و از خواب گران گشته باشند. و قوم روبی، قوم گران جان شوریده و واحد آن روبان است و اصمعی گوید واحد آن رائب است مثل مائت و موتی ̍ و هالک و هلکی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به رائب و روبان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بهروزی. (انجمن آرا) (آنندراج). سعادت. (انجمن آرا) (آنندراج). خوشبختی. نیکبختی:
یاربادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
در چهرۀ او روزبهی بود پدیدار
در ابر گرانبار پدیداربود نم.
فرخی.
بتندرستی و شاهنشهی و روزبهی
همی گذار جهان را بکام و تو مگذر.
فرخی.
تندرستیش باد و روزبهی
کامگاری و قدرت و امکان.
فرخی.
هرچند که من نشان خوبی و روزبهی می بینم اندر تو. (قابوسنامه).
چون مه کاست شب از شب بترم پیش شما
کز سرروزبهی روزبهائید شما.
خاقانی.
گردولت و بخت باشد و روزبهی
در پای تو سر ببازم ای سرو سهی.
سعدی.
هرکسی روزبهی می طلبد از ایام
علت آن است که هر روز بتر می بینم.
حافظ.
آثار روزبهی در ناصیۀ ایام مبارکش واضح. (المضاف الی بدایع الازمان).
- سرای روزبهی، عالم امر که تنزل و آفت ندارد. (انجمن آرا) (آنندراج) :
لا و هو زان سرای روزبهی
بازگشتند جیب و کیسه تهی.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع در 92هزارگزی جنوب غربی بزمان و در کنار راه مالرو بمپور به کهنوج، در جلگه واقع و گرمسیر است، سکنۀ آن 250 تن است که مذهب تسنن دارند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و خرما و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوبکر احمد بن عمر بن احمد بن یحیی بن عبدالصمد فامی روبجی، معروف به ابن روبج. وی از عبدالله بن محمد بغوی و ابن صاعد و دیگران روایت کرد و عتیقی از او روایت دارد. روبجی بسال 383 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به روبج و آن لقب بعض اجداد عرب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی از شهرستان کازرون، واقع در 27هزارگزی شرق فهلیان در کنار رود خانه شیرین. در دامنه واقع و گرمسیر است. سکنۀ آن 366 تن است که مذهب تشیع دارند و به لری و فارسی سخن می گویند. آب آن از رود خانه شیرین تأمین می شود و محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت و قالی بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
مرکّب از: روبه + -ک، پسوند تصغیر، بچۀ روباه. (آنندراج). مصغر روبه. روبه کوچک. روباه کوچک:
گر می نوشد گدا به میری برسد
ور روبهکی خورد به شیری برسد.
خیام.
ای روبهک چرا ننشینی بجای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ هَُ)
نام سلسله جبالی است در آفریقای مرکزی. و مرتفعترین قلۀ آن 1737 گز ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا
به لغت بربری قوهالضبع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
منسوب است به اوبه. رجوع به اوبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ کَ / کِ دَ)
روباهی کردن. روباه بازی کردن. حیله به کار بردن. مکر و فسون ساختن. نیرنگ بازی کردن. رجوع به روباه بازی کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روباهی
تصویر روباهی
مانند روباه بودن، حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبی
تصویر روبی
فرانسوی یا کند (یا قوت)
فرهنگ لغت هوشیار
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار