جدول جو
جدول جو

معنی روبهک

روبهک
روباه کوچک، بچۀ روباه، برای مثال ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش / با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش (سعدی۲ - ۴۷۶)
تصویری از روبهک
تصویر روبهک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با روبهک

روبهک

روبهک
مُرَکَّب اَز: روبه + -َک، پَسوَندِ تَصغیر، بچۀ روباه. (آنندراج). مصغر روبه. روبه کوچک. روباه کوچک:
گر می نوشد گدا به میری برسد
ور روبهکی خورد به شیری برسد.
خیام.
ای روبهک چرا ننشینی بجای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش.
سعدی
لغت نامه دهخدا

روبهی

روبهی
حیله گری. مکاری. نیرنگ بازی:
بیمار روزگار هم از اهل روزگار
روی بهی ندید که جز روبهی ندید.
خاقانی.
، ترسویی. جبن. جبان بودن:
جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی.
نظامی.
ترسم این پیر گرگ روبه باز
گرگی و روبهی کند آغاز.
نظامی.
و رجوع به روباه و روباه بازی و روبهی کردن شود
لغت نامه دهخدا

روبهو

روبهو
نام سلسله جبالی است در آفریقای مرکزی. و مرتفعترین قلۀ آن 1737 گز ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا

روبه

روبه
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار

روبه

روبه
روباه، پستانداری گوشت خوار از خانوادۀ سگ ها با گوش های بلند، پوزۀ دراز و موهای نرم
روبه
فرهنگ فارسی عمید

روبه

روبه
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است.
رودکی.
نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
چه بایدت کردن کنون بافْدُم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ.
فردوسی.
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.
فردوسی.
ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک.
اسدی.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
ناصرخسرو.
روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت...
سنائی.
روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان...
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.
نظامی.
روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت.
مولوی.
مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی.
سعدی.
یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای.
سعدی
لغت نامه دهخدا