حیله گری. مکاری. نیرنگ بازی: بیمار روزگار هم از اهل روزگار روی بهی ندید که جز روبهی ندید. خاقانی. ، ترسویی. جبن. جبان بودن: جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی. نظامی. ترسم این پیر گرگ روبه باز گرگی و روبهی کند آغاز. نظامی. و رجوع به روباه و روباه بازی و روبهی کردن شود
حیله گری. مکاری. نیرنگ بازی: بیمار روزگار هم از اهل روزگار روی بهی ندید که جز روبهی ندید. خاقانی. ، ترسویی. جبن. جبان بودن: جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی. نظامی. ترسم این پیر گرگ روبه باز گرگی و روبهی کند آغاز. نظامی. و رجوع به روباه و روباه بازی و روبهی کردن شود
محاذی. مقابل. در پیش. (ناظم الاطباء). روبارو. (آنندراج). مواجه و مقابل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). برابر. رویاروی. رجوع به روبروی شود: دید قبرستان و مبرز روبرو بانگ برزد گفت کی نظارگان... ناصرخسرو. دو لشکر روبرو خنجر کشیدند جناح و قلب را صف برکشیدند. نظامی. کسی را روبرو از خلق بخت است که چون آیینه پیشانیش سخت است. نظامی. جهان چیست مهمان سرایی، در او نشسته دو سه ماتمی روبرو. ؟ (از یادداشت مؤلف). - امثال: روبرو بودن به از پهلو بود، نظیر: المقابله خیر من المقارنه
محاذی. مقابل. در پیش. (ناظم الاطباء). روبارو. (آنندراج). مواجه و مقابل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). برابر. رویاروی. رجوع به روبروی شود: دید قبرستان و مبرز روبرو بانگ برزد گفت کی نظارگان... ناصرخسرو. دو لشکر روبرو خنجر کشیدند جناح و قلب را صف برکشیدند. نظامی. کسی را روبرو از خلق بخت است که چون آیینه پیشانیش سخت است. نظامی. جهان چیست مهمان سرایی، در او نشسته دو سه ماتمی روبرو. ؟ (از یادداشت مؤلف). - امثال: روبرو بودن به از پهلو بود، نظیر: المقابله خیر من المقارنه
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود: چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا. رودکی. کرد روبه یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی. چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است. رودکی. نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس. چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه به دم. ابوشکور. اگر یار باشید با من به جنگ ازآواز روبه نترسد پلنگ. فردوسی. که روبه چه سنجد به چنگال شیر یکی داستان زد سوار دلیر. فردوسی. سگ کاردیده بگیرد پلنگ ز روبه رمد شیر نادیده جنگ. فردوسی. نه روبه شود ز آزمودن دلیر نه گوران بسایند چنگال شیر. فردوسی. ز هندو نباشند اندیشناک هژیر دمان را ز روبه چه باک. اسدی. ای معدن فتح و نصر مستنصر شاهان همه روبه و تو ضرغامی. ناصرخسرو. روبهی پیر روبهی را گفت کی تو با علم و عقل و دانش جفت... سنائی. روبهی می دوید در غم جان روبهی دیگرش بدید چنان... خاقانی. تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد چاره ز دست روبه محتال درگذشت. خاقانی. چه گویم راست چون گرگی به تقدیر نه چون گرگ جوان چون روبه پیر. نظامی. سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین. نظامی. طنزکنان روبهی آمد ز دور گفت صبوری مکن ای ناصبور. نظامی. روبهی که هست او را شیر پشت بشکند مغز پلنگان را به مشت. مولوی. مپندار اگر شیر و گرروبهی کز ایشان به مردی و حیلت رهی. سعدی. یکی روبهی دید بی دست و پای فروماند در لطف و صنع خدای. سعدی
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود: چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا. رودکی. کرد روبه یوزواری یک زغند خویشتن را زآن میان بیرون فکند. رودکی. چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است. رودکی. نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس. چه بایدت کردن کنون بافْدُم مگر خانه روبی چو روبه به دم. ابوشکور. اگر یار باشید با من به جنگ ازآواز روبه نترسد پلنگ. فردوسی. که روبه چه سنجد به چنگال شیر یکی داستان زد سوار دلیر. فردوسی. سگ کاردیده بگیرد پلنگ ز روبه رمد شیر نادیده جنگ. فردوسی. نه روبه شود ز آزمودن دلیر نه گوران بسایند چنگال شیر. فردوسی. ز هندو نباشند اندیشناک هژیر دمان را ز روبه چه باک. اسدی. ای معدن فتح و نصر مستنصر شاهان همه روبه و تو ضرغامی. ناصرخسرو. روبهی پیر روبهی را گفت کی تو با علم و عقل و دانش جفت... سنائی. روبهی می دوید در غم جان روبهی دیگرش بدید چنان... خاقانی. تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد چاره ز دست روبه محتال درگذشت. خاقانی. چه گویم راست چون گرگی به تقدیر نه چون گرگ جوان چون روبه پیر. نظامی. سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین. نظامی. طنزکنان روبهی آمد ز دور گفت صبوری مکن ای ناصبور. نظامی. روبهی که هست او را شیر پشت بشکند مغز پلنگان را به مشت. مولوی. مپندار اگر شیر و گرروبهی کز ایشان به مردی و حیلت رهی. سعدی. یکی روبهی دید بی دست و پای فروماند در لطف و صنع خدای. سعدی
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید