جدول جو
جدول جو

معنی روایتگر - جستجوی لغت در جدول جو

روایتگر
باز گوینده
تصویری از روایتگر
تصویر روایتگر
فرهنگ واژه فارسی سره
روایتگر
راوی، محدث، داستانسرا، قصه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واتگر
تصویر واتگر
سخنور، سخنگو، شاعر، قصه گو
پوستین دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روایت
تصویر روایت
نقل کردن خبر، حدیث یا سخن از کسی، بازگو کردن سخن کسی، حدیث، خبر، حکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمایتگر
تصویر حمایتگر
نگهبان، پشتیبان، حمایت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویگر
تصویر رویگر
مسگر، صفار، سفیدگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواتگر
تصویر دواتگر
کسی که دوات می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روایت
تصویر روایت
نقل و سخن و یا خبر از کسی، نقل کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واتگر
تصویر واتگر
شاعر و افسانه گو، سخنور و قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
آنکه آلات رویین سازد صفار، آنکه ظروف فلزی را سفید کند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دوات میسازد دویت گر، کسی که سماور سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیا فلزی را لحیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویتگر
تصویر دویتگر
آمه گر کبد کار دواتگر آمه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویگر
تصویر رویگر
سفیدگر، مسگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواتگر
تصویر دواتگر
((دَ گَ))
کسی که دوات می سازد، دویت گر، کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
((گَ))
کسی که ظروف رویین می سازد، کسی که ظروف فلزی را صیقل داده سفید می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایت
تصویر روایت
((رِ یَ))
نقل کردن مطلب، خبر یا حدیث، نقل خبر و حدیث از پیغمبر یا امام، داستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واتگر
تصویر واتگر
((گَ))
پوستین دوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واتگر
تصویر واتگر
((گَ))
سخن گو، سخنور، قصه خوان، شاعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایت
تصویر روایت
باز گفت، داستان، گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایشگر
تصویر رایشگر
ریاضیدان
فرهنگ واژه فارسی سره
حامی، پشتیبان، حمایت کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاکی، مبین، بیانگر، بیان کننده، روایتگر، قصه گو، نقال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روایت
تصویر روایت
Narration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narrazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روایت
تصویر روایت
Erzählung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روایت
تصویر روایت
叙述
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روایت
تصویر روایت
оповідання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روایت
تصویر روایت
повествование
دیکشنری فارسی به روسی
متداول، سنّتی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از روایت
تصویر روایت
vertelling
دیکشنری فارسی به هلندی