جدول جو
جدول جو

معنی رواکد - جستجوی لغت در جدول جو

رواکد
(رَ کِ)
جمع واژۀ راکد و راکده. (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ راکد. (ناظم الاطباء). رجوع به راکد و راکده شود: و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام. ان یشاء یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره. (قرآن 32/42 و 33)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند، زمین پشته پشته و پرآب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راکد
تصویر راکد
آرام و ثابت و بی حرکت، هر چیز به جا مانده و ایستاده در یک جا مانند آب ایستاده که جاری و روان نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
خالص. صاف. پالوده شده. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
خواستن. مراوده. (منتهی الارب). رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنارهای رودخانه را گویند که سبز و خرم بود. (برهان قاطع) ، آب تیره رنگ. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زنی که در جایی آرام نگیرد و در خانه های همسایگان آمد و شد کند. رواده. (از معجم متن اللغه). رجوع به رواده شود
لغت نامه دهخدا
(رُوْ وا)
جمع واژۀ رائد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ)
جمع واژۀ راعده. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به راعده شود.
- ذات الرواعد، داهیه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). بلا و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافد یا رافده. چوبهای سقف. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَکِ)
رواکب الشحم، پاره های پیه برهم نشسته در مقدم کوهان و آنکه در مؤخر کوهان باشد آن را روادف گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روافد
تصویر روافد
جمع رافد رافده، تیرهای بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکد
تصویر راکد
ثابت و بر جای از هر چیزی، ایستاده مقابل جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکد
تصویر راکد
((کِ))
ایستاده، بی حرکت
فرهنگ فارسی معین
ایستا، ایستاده، بی حرکت، ساکن، ناروان، بی رونق، کاسد، کساد
متضاد: جاری، روان
فرهنگ واژه مترادف متضاد