جدول جو
جدول جو

معنی روافد - جستجوی لغت در جدول جو

روافد
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافد یا رافده. چوبهای سقف. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
روافد
جمع رافد رافده، تیرهای بام
تصویری از روافد
تصویر روافد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وافد
تصویر وافد
کسی که برای رساندن پیغام به جایی می رود، رسول، وارد شونده، در آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روافض
تصویر روافض
رافضی، در اصطلاح اهل سنت، شیعه. زیرا شیعه رای صحابه را در بیعت با ابوبکر و عمر رد کردند و امامت را بعد از حضرت رسول خاص علی بن ابی طالب دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روادف
تصویر روادف
مردم عقب مانده و درپی آینده، حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند، زمین پشته پشته و پرآب و علف
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
حیی است از عرب. (از اقرب الموارد). نام گروهی از تازیان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
جمع واژۀ رادفه. (منتهی الارب). جمع واژۀ رادفه و رادوف. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به رادفه و رادوف شود.
- حروف روادف، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ را حروف روادف گویند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هر یک از حروف مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنارهای رودخانه را گویند که سبز و خرم بود. (برهان قاطع) ، آب تیره رنگ. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
خواستن. مراوده. (منتهی الارب). رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافغ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ)
جمع واژۀ راعده. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به راعده شود.
- ذات الرواعد، داهیه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). بلا و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زنی که در جایی آرام نگیرد و در خانه های همسایگان آمد و شد کند. رواده. (از معجم متن اللغه). رجوع به رواده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فِهْ)
جمع واژۀ رافهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافهه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کِ)
جمع واژۀ راکد و راکده. (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ راکد. (ناظم الاطباء). رجوع به راکد و راکده شود: و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام. ان یشاء یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره. (قرآن 32/42 و 33)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بی)
بهم بجای شدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) : توافدوا علیه، بمعنی قدموا و وردوا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رود خانه فرات را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 4) :
سرشکم گشته چون جیحون و رافد
گرفته روی عالم همچو دریا.
ابوالمعالی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام کسی. (ناظم الاطباء). از اسماء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُوْ وا)
جمع واژۀ رائد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
آینده در آینده، رونده نزد کسی بر سویی آینده آینده، نزد کسی رونده جمع (عربی) وفود اوفاد وفد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافد
تصویر رافد
یاری کننده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادف
تصویر روادف
جمع رادفه، پایجوش های کویک نخل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رافضه، رها کنندگان، رهنمودیان (امامیان) جمع رافضه گروهی که فرمانده و پیشوای خود را در جنگ ترک کنند، شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافد
تصویر وافد
((فِ))
بر سویی آینده، آینده، نزد کسی رونده، جمع (عربی) وفود، اوفاد، وفد
فرهنگ فارسی معین