- روا
جایز، شایسته، سزاوار، برای مثال نه در هر سخن بحث کردن رواست / خطا بر بزرگان گرفتن خطاست (سعدی - ۱۴۵)
در فقه آنچه شرع عمل به آن را جایز دانسته، مباح، حلال، پررونق، رایج، برای مثال ضعف و کساد بیش نترساندم کزاو / بازوی من قوی شد و بازار من روا (مسعودسعد - ۳۲)
رونده، برآورده، به دست آورده شده
روا بودن: جایز بودن، سزاوار بودن، حلال بودن
روا داشتن: جایز دانستن، حلال داشتن
روا دانستن: جایز شمردن، حلال دانستن
روا شدن: جایز شدن، برآمدن حاجت، رواج یافتن، حلال شدن
در فقه آنچه شرع عمل به آن را جایز دانسته، مباح، حلال، پررونق، رایج،
رونده، برآورده، به دست آورده شده
روا بودن: جایز بودن، سزاوار بودن، حلال بودن
روا داشتن: جایز دانستن، حلال داشتن
روا دانستن: جایز شمردن، حلال دانستن
روا شدن: جایز شدن، برآمدن حاجت، رواج یافتن، حلال شدن
