رهزان. جنبیدن و حرکت کردن آنکه با زنی آرمیده است از روی نشاط و خوش آیندی. (از ناظم الاطباء). جنبیدن. (دهار). جنبیدن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی) حرکت و جنبش. (ناظم الاطباء). جنبش برای رفت و آمد و آن از رهس مبدل است. (از اقرب الموارد). رجوع به رهس شود
رهزان. جنبیدن و حرکت کردن آنکه با زنی آرمیده است از روی نشاط و خوش آیندی. (از ناظم الاطباء). جنبیدن. (دهار). جنبیدن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی) حرکت و جنبش. (ناظم الاطباء). جنبش برای رفت و آمد و آن از رهس مبدل است. (از اقرب الموارد). رجوع به رهس شود
راهزنی. عمل و صفت راهزن و رهزن. (یادداشت مؤلف) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی. فردوسی. رجوع به رهزن و راهزنی شود. - رهزنی کردن، دزدی کردن در راه. (از ناظم الاطباء)
راهزنی. عمل و صفت راهزن و رهزن. (یادداشت مؤلف) : نه مردی است این دزدی و رهزنی بدین کار واپس تر از هر زنی. فردوسی. رجوع به رهزن و راهزنی شود. - رهزنی کردن، دزدی کردن در راه. (از ناظم الاطباء)
دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن. (ناظم الاطباء). قاطع طریق: بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی. اسدی. قافله هرگز نخورد و راه نزد باز باز جهان رهزن است و قافله خوار است. ناصرخسرو. حکم غالب راست چون اغلب بدند تیغ را از دست رهزن بستدند. مولوی. چو مردانگی آید از رهزنان چه مردان لشکر چو خیل زنان. سعدی (بوستان). رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن ازو اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد. حافظ. ، فریب دهنده. از راه برنده: خال سبزی که بر آن عارض گندم گون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست. حافظ. رجوع به راهزن شود
دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن. (ناظم الاطباء). قاطع طریق: بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی. اسدی. قافله هرگز نخورد و راه نزد باز باز جهان رهزن است و قافله خوار است. ناصرخسرو. حکم غالب راست چون اغلب بدند تیغ را از دست رهزن بستدند. مولوی. چو مردانگی آید از رهزنان چه مردان لشکر چو خیل زنان. سعدی (بوستان). رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن ازو اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد. حافظ. ، فریب دهنده. از راه برنده: خال سبزی که بر آن عارض گندم گون است سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست. حافظ. رجوع به راهزن شود
سر، مطلب پوشیده و پنهان در دل کسی که پیشه اش کارهای ساختمانی است، بنا، گلکار، والادگر، بمعنی بزرگتر و رئیس بنایان و همچنین بمعنای پوشیده و پنهان هم گویند
سر، مطلب پوشیده و پنهان در دل کسی که پیشه اش کارهای ساختمانی است، بنا، گلکار، والادگر، بمعنی بزرگتر و رئیس بنایان و همچنین بمعنای پوشیده و پنهان هم گویند