جدول جو
جدول جو

معنی رهاط - جستجوی لغت در جدول جو

رهاط
متاع، کالا، رخت خانه
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
فرهنگ فارسی عمید
رهاط
(رِ)
رخت خانه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست پاره ای به اندازۀ از ناف تا زانو که دو طرف آن را پاره کنند تا بتوان با آن راه رفت و زنان حایض و کودکان بر خود بندند. (ناظم الاطباء) ، پوست پاره ای که آن را دوال کنند و به روی ستور اندازند. ج، ارهطه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رهط. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). جمع واژۀ رهط. (منتهی الارب). رجوع به رهط شود
لغت نامه دهخدا
رهاط
(رُ)
موضعی است در ینبع. (منتهی الارب). گویا نام جایگاهی است در ارض ینبع که سواع صنم هذیل نیز در این مکان بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رهاط
متاع، کالا
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهان
تصویر رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رباط
تصویر رباط
رشته هایی که استخوان ها یا غضروف ها را به هم پیوند می دهد، مهمان سرای میان راه، کاروان سرا، خانقاه یا مکانی برای سکونت طلاب و درویشان، کنایه از دنیا، جهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهان
تصویر رهان
گرو بستن، شرط بستن، شرط بندی در اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قَصْ صُ)
دوام نمودن بر کاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مواظبت کردن بر کار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگاه داشتن و ملازمت کردن جای در آمدن دشمن، ومرابطه مانند آن است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در سرحد ملازمت کردن برای حفظ آن و جنگ. (از متن اللغه). ملازمت در سرحد برای حفظ کردن آن از دشمن. (از اقرب الموارد). به ثغر مقیم شدن. (المصادرزوزنی) ، انتظار نماز بردن بعد از نمازدیگر. (از منتهی الارب) (منتخب اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رطیط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی بانگ و فریاد و گولی و مرد گول. (آنندراج). رجوع به رطیط شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
انطون. راهب یسوعی حلبی الاصل سریانی طایفه. او راست: رحله اول شرقی الی امر کاللخوری الیاس بن القس حنا الموصلی من عیله بیت عمون الکلدانی (1668- 1683 میلادی) چ بیروت 1906 میلادی رباط بسال 1914 میلادی درگذشت. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام رودخانه ای در حوالی بهشهر که از کوههای یخکش سرچشمه میگیرد. رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاروانسرا. (ولف) (فرهنگ رازی ص 60). کاروانسرای سرمنزلهای راه. (فرهنگ نظام). جایی که در کنار راه جهت استراحت و سکنی و منزلگاه قافله و کاروان سازند و مشتمل بر اطاقهای چند و طویله و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). مهمانسرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسافرخانه. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، ربط و رباطات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه برای فقیران ساخته شود. (از متن اللغه). سرایی که برای فقرا سازند. (فرهنگ نظام). جای غربا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دهستان، ناحیتی است به دیلمان و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است. (حدود العالم). و همه رباطها و دهها [در بخارا] از اندرون این دیوار است. (حدود العالم). بیکند، شهرکی است او را مقدار هزار رباط است. (حدود العالم).
نگه کن رباطی که ویران بود
پلی کآن بنزدیک ایران بود.
فردوسی.
نبیند کسی پای من در بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط.
فردوسی.
چنین تا به پیش رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید.
فردوسی.
دگر بر رباطی که ویران بدی
کنامی که آرام شیران بدی.
فردوسی.
سوم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود.
فردوسی.
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستارۀ خورشید باشدم خرگاه.
فرخی.
ازعجایب و نوادر رباطی بود نزدیک آن دو گور که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند پس بغزنین آوردندو در رباطی که به لشکری ساخته بود در باغش دفن کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 613). با وی نهاده بود که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 803). مردم انبوه بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است برآورده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257).
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی.
ناصرخسرو.
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خویش
آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان.
ناصرخسرو.
هیرک، دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجاست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139).
آه اگر یک روز در کنج رباطی ناگهان
بی جمال دوستان و اقربا مهمان شوم.
سنایی.
اندر قمار خانه چرخ و رباط دهر
جنسی حریف و همنفس مهربان مخواه.
خاقانی.
جهان رباط خرابست بر گذرگه سیل
گمان مبر که بیک مشت گل شود معمور.
ظهیر فاریابی.
مرحله ای دید منقش رباط
مملکتی دید مزوربساط.
نظامی.
برنشکستند هنوز این رباط
درننوشتند هنوز این بساط.
نظامی.
باژگونه نعل از ده تا رباط
چشمها را چار کن در احتیاط.
مولوی.
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا بمسکن دررسد یک روز مرد.
مولوی.
همچو ارکان خاک و زر کرد اختلاط
در میانشان صد بیابان ورباط.
مولوی.
کودکی بر بام رباط ببازیچه از هر طرف تیر میانداخت. (گلستان).
عالم همه سربسر رباطی است خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.
حافظ.
، کنایه از جهان:
جای درنگ نیست مرنجان درین رباط
برجستن درنگ به بیهودگی روان.
ناصرخسرو.
ای غنوده درین رباط کهن
اینک آمد فراز، وقت رحیل.
ناصرخسرو.
دراز گشته مقامت درین رباط کهن
گران شدی سبک و جلد بودی از اول.
ناصرخسرو.
ای بر سر دو راه نشسته درین رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی کنی کلام.
ناصرخسرو.
تا بداند ملک را از مستعار
وین رباط فانی از دارالقرار.
مولوی.
خیمۀ انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بیموقع و بی بنیاد است.
خواجوی کرمانی.
، در مراکش به قلعه ای گویند که در آن سپاه و تجهیزات برای جنگ یا غزو نگهداری میشد. (از المنجد). بعدها به تکیه یا مسجد مستحکمی گفته میشد که در آن کسانی اقامت می ورزند تا برای دفاع از اسلام خود را آماده می سازند، و از این معنی است آیۀ ’صابروا و رابطوا’. (از المنجد)، اقامتگاه که مختص یک تن نبود چون خانقاه و دیر صوفیان. تکیه و اقامتگاه دانشمندان و مدرسان و معلمان مدرسه و دارالعلم و جز آن: چون محمدعلی به بست آمد فتح با او یکی شد اندر غارت کردن و مال بستدن مردمان به رباطها و جایهای مبارک همی شدند و دعا همی کردند. (تاریخ سیستان). بهر حال بنده بدرگاه نیاید و شغل وزارت نراند [خواجه احمد حسن] اگر رای عالی بیند وی را عفو کرده آید تا به رباطی بنشیند یا به قلعتی که رای عالی بیند و اگر عفو ارزانی ندارد مالش فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چون گذشته شد از وی اوقاف... ماند و رباطی که خواجه امام بوصادق آنجا نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487).
درویش نیک سیرت فرخنده رای را
نان رباط و لقمۀ دریوزه گو مباش.
سعدی.
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است.
حافظ.
سپس بسوی شیراز بازگشت [شیخ معین الدین] و در رباط شیخ کبیرنزدیک پنجاه سال اقامت گزید. (از شدالازار ص 58). و بشرح کتاب ینابیعالاحکام آغاز کرد ولی بپایان رسانیدن آن توفیق نیافت... و در رباط شیخ کبیر سالها به بیان شافی و کلام وافی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 63). استاد فقیهان و ادیبان در شیراز بود [شیخ ابومسلم] ودر رباط امینی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 408). در بغداد نشو و نما یافت [شیخ شمس الدین] و در واسط رباطی ساخت و بتحصیل علوم پرداخت و مردم از محضر وی استفاده کردند و در تمام فنون بتألیف همت گماشت. (از شدالازار ص 404). و رجوع به فهرست شدالازار شود، آنچه بدان بندند ستور و مشک و جز آن را، و منه: جاء فلان و قد قرض رباطه، اذا انصرف مجهوداً. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که بدان سخت بندند چیزی را. (غیاث اللغات). ج، ربط و رباطات. (متن اللغه)، (اصطلاح تشریح) نسج که موجب پیوند و اتصال عظام بهمدیگر میباشد و احشا را نگاهداری میکند.ج، رباطات. (ناظم الاطباء). ج، ربطه، رباطات. (از متن اللغه). هر عصب که از سر استخوان رسته است. (یادداشت مرحوم دهخدا). میرزا علی در جواهرالتشریح گوید: ارتباط طبیعی سطوح مفصلیه و استحکامشان بواسطۀ اربطۀ لیفیه است که آنها را رباط نامند و از اقسام آنها رباطات حقیقیه، رباطات مفاصل قلیل الحرکه، رباطات بین العظام بعضی از مفاصل (رباطهای زرد لاستیکی) است. رجوع به جواهرالتشریح ص 167 و 168 شود، قرض رباطه، مات. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : رباطش برید، مرد یا نزدیک بمردن رسید. (منتهی الارب)، قرض رباطه، بل ّ من مرضه (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، از بیماری نجات یافت، دل و قلب. (ناظم الاطباء). دل. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). دل، از اینرو که گویی بدن بدان بسته شده است. (از المنجد)، نفس و شخصیت، یقال: هو ثابت الرباط. (از متن اللغه)، پنج رأس و زیاده از اسبان بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، اسبان بهر غزو را ربیط یکی و رباطالخیل اصلها. (مهذب الاسماء)، گلۀ اسبان، چنانکه گویند: فلانی را رباطی است از اسبان. (از اقرب الموارد). گلۀ اسبان. (از متن اللغه). جج ربیطه که جمع واژۀ آن ربط است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام مردی است از قبیلۀ قضاعه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جایگاهی است در غوطۀ دمشق در سمت خاوری آن بعد از ’موج عذراء’ در کنار حمص هنگامی که از قصیر بسوی ’ثنیه العقاب’ بیایی، جایگاه مذکور در طرف راست واقع شود و برخی آنرا نقعاء راهط نامیده اند:
ابوکم تلاقی یوم نقعاء راهط
بنی عبدشمس وهی تنفی و تقتل.
(از معجم البلدان).
آن را مرج راهط نیز گویند و قضیۀ مشهوری بین قیس و تغلب درآن روی داده است: آنگاه که یزید بن معاویه بسال 65 هجری قمری درگذشت و پسرش معاویه بن یزید مدت یک صد روزبه خلافت نشست و سپس کناره گیری کرد مردم با عبدالله بن زبیر بیعت کردند، ولی مروان بن حکم بتحریک عبیدالله بن زیاد از بیعت سر پیچید و داعیۀ خلافت کرد و اهل شام بدو بیعت کردند ولی ضحاک بن قیص فهری با او از در مخالفت درآمد و در نتیجه مردم شام دو گروه شدند گروهی به اطراف ضحاک در مرج راهط گرد آمدند و گروه دیگر بطرفداری مروان برخاستند تا واقعۀ مشهور مرج راهط اتفاق افتاد و ضحاک در آن کشته شد و کار بر مروان قرار گرفت. (از معجم البلدان). مرج راهط، در جانب شرقی دمشق است. (از متن اللغه). موضعی است شرقی دمشق و آن راه روزی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ریطه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار) (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ ریطه به معنی چادر یک لخت یا هر جامۀ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند یا عام است، (آنندراج)، رجوع به ریطه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ هََ)
مصغر رهط است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهط شود
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
صیغۀ مبالغه از ربط. آنکه محکم می بندد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبگذر و آبراهه، مسافر و سیاح، نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رهط، به معنی گروه و قبیلۀ مردان و پوست پاره که زنان حایض و کودکان بر کمر بندند، دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی).
- ارواح صید، یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب).
، گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
نغمه و آهنگسیت از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ها و پی هائی که استخوانهای بدن را بهم پیوند میدهد، زردپی، و بمعنی کاروان سرای میان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطاط
تصویر رطاط
جمع رطیط، فریادها، گولان، گولی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاط
تصویر ریاط
جمع ریطه، رگوها رگوگ ها چادرها که زنان بر خود کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاص
تصویر رهاص
والا دگر چینه کش
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباط
تصویر رباط
((رِ))
رشته، بند، زردپی، کاروانسرا، جایی که برای فقرا یا صوفیان ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهان
تصویر رهان
((رِ))
شرط بستن، هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهان
تصویر رهان
جمع رهن، گرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
((رَ))
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رباط
تصویر رباط
((رِ))
رشته، پیوند، نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب ارتباط انساج مختلف و استحکام آن ها در جای خود می شوند، گروه اسبان، گروه سواران، جایی که در کنار جاده جهت استفاده کاروانیان سازند، کاروان سرا، جمع رباطات
فرهنگ فارسی معین