جدول جو
جدول جو

معنی رهاجر - جستجوی لغت در جدول جو

رهاجر
(رَ جِ)
دهی از بخش بافت شهرستان سیرجان. دارای 325 تن سکنه. آب آن ازچشمه و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی بدون نقشه است. ساکنان از طایفۀ قزنو هستند و مزارع باغ احمد، باغ خشک خانیکو، جزء این ده بشمار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که از شهر یا وطن خود به شهر یا کشور دیگر برود و در آنجا سکنی گزیند، هجرت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جِ)
جمع واژۀ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت. (از اقرب الموارد) ، فحش و سخنهای زشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
موضع هجرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
ابن ابی المثنی تجیبی، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هجری قمری). رئیس شراه بود در اسکندریه. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1077)
ابن عبدالله. والی یمامه بود در روزگار ابوبکر. (از عیون الاخبار ج 1 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ)
نوعی از مرغ مردارخوار. واحد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
از یکدیگر ببریدن. (زوزنی). از همدیگر بریدن و جدائی کردن. و فی الحدیث: ماتهاجر مؤمنان فوق ثلثه ایام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاطع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهاجر
تصویر تهاجر
با همدیگر بریدن و جدائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاجر
تصویر شهاجر
مردار خوار از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی هجرت نماید، مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر، آنکه از وطن خود هجرت کند و در جائی دیگر مسکن گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
((مُ جِ))
هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
کوچنده
فرهنگ واژه فارسی سره
رحیل، کوچنده، کوچ کننده، کوچ گر، هجرت کننده، مسافر
متضاد: مقیم، اشغالگر، حمله ور، متهاجم، یورشگر، خشونت طلب، مدافع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
مهاجرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
Migrant, Migrator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
Migrant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
mhamiaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
мигрант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
мігрант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
مہاجر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
ผู้อพยพ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
מהגר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
移民
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
移民
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
이민자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
göçmen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
অভিবাসী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
migrante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهاجر
تصویر مهاجر
प्रवासी
دیکشنری فارسی به هندی