جدول جو
جدول جو

معنی رهابه - جستجوی لغت در جدول جو

رهابه
(رُهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
رهابه
(رُ بَ)
رهابه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
رهابه
(رَ بَ)
رهابه. رهّابه. رهّابه. استخوان دامن سینه که استخوان خنجری گویند. (ناظم الاطباء). استخوان دامن سینه. (از صراح اللغه) (از آنندراج). غضروفی چون استخوان زیر سینه مشرف به شکم آویخته. (از ترجمه قاموس). رهابه. حرمازی ها را مشدد گفته. استخوان دامن سینه است. ج، رهاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رهابه
(رَهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
کسانی که در خوف از خدا مبالغه کنند، کسانی که بسیار بترسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
مؤنث واژۀ راهب، آنکه در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین، خائف، ترسنده، ترسان
فرهنگ فارسی عمید
(رُ بَ)
هر چیز که درته ظرف و یا نهر و یا رودخانه درد کند و رسوب نماید. (ناظم الاطباء). چیزی که ته نشین شود در ته چیزی
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
یکی رباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’او’ و ’اوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) :
من صوفی خرابم کو میکده که در وی
رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مالک و رب شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، نزدیک شدن وقت بچه آوردن، اقدام به اصلاح و مرتب ساختن چیزی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
شیری که دو ثلث وی آب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شهاب در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا بَ)
آنکه نگهبانی رخت و بار کاروان کند در غیبت ایشان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بنه پا. بنه پای. (یادداشت مؤلف) ، مرد ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب ’التجلی فی المنامات’ نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت: ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگاه که مرد پسری داشت که هر شب جمعه بر گور وی حاضر میشد و آیه ای چند از قرآن کریم میخواند. پسر شبی راهبه و شبی دیگر مردگان همجوار وی را در خواب دید، همگی از این عمل وی سپاسگزاری کردند و گفتند ما را از این رهگذر شادی و آسایشی است. (از شدالازارص 33)
لغت نامه دهخدا
(تَ لاظظ)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انتظارکردن و چشم داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگهبانی کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبه شود، رسن در گردن کسی انداختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَسْ سی)
تر و تازه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : رطابۀ چیزی، ترگشتن آن، مقابل خشک شدن و بمجاز گویند: رطب لسانی بذکرک. (از اقرب الموارد). رطوبت. (منتهی الارب). رجوع به رطوبت شود، رطب گردیدن خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ کا بَ)
به معنی رکوب است. (منتهی الارب). نهال خرمابن بر مادر رسته و یا شاخ خرما بر تنه خرما برآمده. (ناظم الاطباء). راکوبه است. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب و راکوبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رحب. (منتهی الارب). فراخ و گشاد گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فراخ گردیدن. (آنندراج). فراخ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی) : رحب بک المکان، فراخ شد جای تو. رحبتک الدار، فراخ شد خانه تو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ نَ)
جمع واژۀ رهبان. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ راهب. (منتهی الارب). پارسای ترسایان. (آنندراج). رجوع به رهبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنک گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهف شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نامی است از رب، کشور. (از اقرب الموارد) ، ملک و سلطنت. (ناظم الاطباء). ملک. سلطنت، یقال: طالب ربابته، ای مملکته. (منتهی الارب). سلطنت. (از آنندراج) ، عهد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عهد و میثاق. ج، اربّه. (از متن اللغه) ، نخی که با آن تیرها را محکم بندند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جعبۀ تیرهای قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست تنک که بر دست برآرندۀ تیرهای قمار پیچند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پارچه ای که در آن تیرها را پیچند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، دستۀ تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). نازکی و نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ)
مؤنث راهب. زن ترسای پارسا و گوشه نشین. (ناظم الاطباء) ، زن عابد و گوشه نشین. ج، راهبات. رواهب. (از اقرب الموارد). مؤنث راهب. زنی که از مردم ببرد و برخدای روی آرد و در دیر خود بعبادت خدای بپردازد. ج، راهبات. رواهب. (اقرب الموارد) ، حالتی که از آن ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خواندن بهیمه را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). بانگ زدن بر شتر به لفظ هاب هاب یا خواندن و یا زجر کردن بدان لفظ. و بانگ زدن بر گوسفند تا بایستد یا بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ برزدن بر شتر بلفظ هاب هاب تا بایستد یا بازگردد و بانگ برزدن برغنم تا بایستد یا بازگردد. (آنندراج) ، گران کردن گوشت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن گوشت را. (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهابه
تصویر مهابه
مهابت در فارسی: سهمگنی، سترگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهابه
تصویر شهابه
شیر آبه شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ زدن، ترساندن، فرا خوانی به شتاب بانگ زدن نهیب زدن، ترساندن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
جمع راهب، هیرسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقابه
تصویر رقابه
در فارسی: همچشمی همالش در تازی: نگهبانی پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطابه
تصویر رطابه
تر و تازگی، رسیدن خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحابه
تصویر رحابه
فراخش فراخ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
زن دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
خدا گشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبه
تصویر راهبه
((هِ بِ))
زن ترسای پارسا، جمع راهبات
فرهنگ فارسی معین