جدول جو
جدول جو

معنی رهابنه - جستجوی لغت در جدول جو

رهابنه
کسانی که در خوف از خدا مبالغه کنند، کسانی که بسیار بترسند
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
فرهنگ فارسی عمید
رهابنه
(رَ بِ نَ)
جمع واژۀ رهبان. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ راهب. (منتهی الارب). پارسای ترسایان. (آنندراج). رجوع به رهبان شود
لغت نامه دهخدا
رهابنه
جمع راهب، هیرسایان
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهانده
تصویر رهانده
رهانیده، رهاشده، نجات داده شده
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای در اسلام که فرقه های دیگر را کافر دانسته و زیارت قبر ائمه را جایز نمی دانند و نهی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
کسی که دیگری را از قید و بند و گرفتاری نجات می دهد، رها کننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهابین
تصویر رهابین
نگهبانان راه، جمع واژۀ رهبان، راهب ها، پارسایان مسیحی، دیرنشین ها، جمع واژۀ رهبان
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ بُ نِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 65هزارگزی خاوری دژ شاهپور. سکنۀ آن 420 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ نَ)
جمع واژۀ دربان، نگهدارندۀ در. (آنندراج). جمع عربی دربان. جوالیقی گوید: الدرابنه، بوابون، واحدهم دربان (د / د / د) بالفارسیه. (المعرب جوالیقی ص 140)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ نِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 300 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، کنجد. شغل اهالی زراعت است. ساکنین از طایفۀ عرب میان آب میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قُ)
رهبان گردیدن. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). رهبانیت. (یادداشت مؤلف) : فلما کبر احب الرهبنه. (معجم الادبا ج 2 ص 24). رجوع به رهبان و رهبانیت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ نَ)
جمع واژۀ ربن، لقب علمای یهود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ج ربّان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء).
، از اعلام زنان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رُهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رهابه. رهّابه. رهّابه. استخوان دامن سینه که استخوان خنجری گویند. (ناظم الاطباء). استخوان دامن سینه. (از صراح اللغه) (از آنندراج). غضروفی چون استخوان زیر سینه مشرف به شکم آویخته. (از ترجمه قاموس). رهابه. حرمازی ها را مشدد گفته. استخوان دامن سینه است. ج، رهاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ ها بَ)
رهابه. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
رهابه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطابنه
تصویر مطابنه
جور در آمدن برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرابذه
تصویر هرابذه
جمع هربذ، هیریدان
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان محمد بن عبدالوهاب زاده 1115 فرا رفت که می گفت همگی شاخه های اسلامی کژ راهه رفته و از دین اسلام دور افتاده اند. او سوگند و یاریخواهی از پیامبر (ص) وخاندانش را روا نمی دانست و می گفت که آدمی باید تنها به خدا بیاندیشد و به خدا امید بندد ساختن آرامگاه را بر گور مردگان بت پرستی می دانست و گریستن و موییدن بر مرده را نیز ناروا می شمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهابذه
تصویر مهابذه
پریدن، شتابان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مهادنه و مهادنت در فارسی: آشتی سازش همساز واری (ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغابنه
تصویر مغابنه
مغابنه در فارسی: زیان زیان در داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
مزابنه در فارسی دید خری خرید چکی (گویش هراتی) خریدن و فروختن چیزی بچیزی بتخمین (بی آنکه وزن یا شماره آنها معلوم باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهابیه
تصویر صهابیه
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جهبذ، پارسی تازی گشته گهبدان (علما صرافان) جمع جهبذ گهبدان بزرگان دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهابین
تصویر رهابین
جمع راهب، هیرسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
نجات داده شده خلاص کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبانیه
تصویر رهبانیه
هیرسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقنه
تصویر دهاقنه
جمع دهقان، از ریشه پارسی دهگانان جمع دهقان دهگانان دهاقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابنه
تصویر درابنه
جمع دربان، پارسی تازی گشته دربان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
((رَ نَ دِ))
نجات دهنده، خلاص کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
((رَ دِ))
نجات داده شده، خلاص کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزابنه
تصویر مزابنه
((مُ بِ نِ یا بَ نَ))
خرید و فروش چیزی به چیزی با تخمین (بدون وزن کردن یا شمردن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهبند
تصویر راهبند
مانع
فرهنگ واژه فارسی سره