- رنگارنگ
- مختلف الالوان و گوناگون بچند رنگ مختلف، با رنگ های بسیار
معنی رنگارنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- رنگارنگ
- رنگ به رنگ، دارای چند رنگ، کنایه از گوناگون
- رنگارنگ
- دارای رنگ های مختلف، گوناگون، ملون، جوراجور، نوع به نوع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Garishness
яркость
Auffälligkeit
яскравість
jaskrawość
ostentação
appariscenza
estridencia
criardise
schreeuwend
तेज़ रंग
mencolok
زهرةٌ زائدةٌ
göz alıcılık
ความฉูดฉาด
چمکدار پن
رنگارنگ رنگبرنگ
رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
ضیق النفس تنگی نفس، گرفتار ضیق النفس
رنگارنگ گوناگون، نوع بنوع جورواجور
صدای پیاپی درنگ. درنگ
فشرده و چسبیده به هم، بی فاصله و نزدیک به هم
رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رنگ و وارنگ
صدای انداختن تیرهای پیاپی از کمان، آواز تارهای ساز، برای مثال ترنگاترنگی که زد ساز او / به از زند زرتشت و آواز او (نظامی۵ - ۸۹۴)
های هوی هیاهو: من باندک زمان بسی دیدم این چنین هایهای و لنگالنگ. (ناصر خسرو 238)، (کشتی) دست راست را بردست غنیم پیچیدن و میان بند خود را گرفتن و پا بکمرش زدن و دست او را نیز بدست خود گرفتن و کشیدن و انداختن - فتح او: آنکه دست برهاند