جدول جو
جدول جو

معنی رنجا - جستجوی لغت در جدول جو

رنجا
نام شهرکی است خرد و کم نعمت از شهرهای فلسطین. (حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ص 100).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روجا
تصویر روجا
(دخترانه)
ستاره صبح در گویش مازندرانی، درخشان ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح میدرخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رنجال
تصویر رنجال
طعام خوردنی، خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنجا
تصویر آنجا
اشاره به جای دور، جایی، جایی که، برای مثال عقاب آنجا که در پرواز باشد / کجا از صعوه صیدانداز باشد (وحشی - ۴۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال روز آخر شد سبق فردا بود / راز ما را روز کی گنجا بود؟ (مولوی - ۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ)
شکم نرم شده. (آنندراج). شکم نرم نیک روان. (ناظم الاطباء). اسهال گرفته. (فرهنگ شعوری ص 12 ب). شکم نرم خوب کارکرده. (فرهنگ اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریره و تمطی خوانند. (برهان). بیاستو. آسا. دهن دره. خمیازه. ثوباء. دهان دره. فاژیدن. (یادداشت مؤلف) ، برف را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
از اسماء اشاره بجائی دور چون ثم ّ و هنا و هنالک در زبان عرب:
از آنجا به نزدیک مادر دوان
بیامد چو خورشید روشن روان،
فردوسی،
چو آنجارسید آن گرانمایه شاه
پذیره شدش پهلوان سپاه،
فردوسی،
هم آنجا بدش تاج و گنج و سپاه
هم آنجا نگین و هم آنجا کلاه،
فردوسی،
یکی تخت جامه بفرمود شاه
که آنجا بیارند پیش سپاه،
فردوسی،
بوعلی وی رابه تون فرستد چنانکه آنجا شهربند باشد، (تاریخ بیهقی)،
- آنجا که، آن مقام، آن حال، حیث:
بکن شیری آنجا که شیری سزد
که از شهریاران دلیری سزد،
فردوسی،
آنجا که عقاب کندپر گردد
مرغابی تیزپر نخواهد شد،
عمادی شهریاری
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ)
آزردگی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنجیدگی، اندوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلتنگی. ملالت. (ناظم الاطباء). ملال.
- رنجش آمیز، آمیخته به ملالت و اندوه: رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت. (گلستان).
، خشم. قهر. غضب، محنت. مشقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر، و از وی برده بسیار افتد به مسلمانی. (از حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار واقع در 16هزارگزی جنوب غربی شهسوار و 5هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به رامسر، در دشت واقع است و هوایی معتدل مرطوب دارد، سکنۀ آن 140 تن است، آب آن از رود خانه چالکرود تأمین می شود، و محصولش برنج و مرکبات، و شغل مردم زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
راجاه، راج معرب راجه یا مهرجاه لقب سلاطین غیرمسلمان هند، (النقود العربیه ص 134)، راجه، مهاراجه، مهاراجا، و رجوع به راجه و مهاراجه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شل و لنگ و بی دست وپا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از مصدر لنج به معنی بیرون کشیدن. (شعوری). (در جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته و آتش دهند و به فارسی چاشنی گویند. این لفظ هندی است. (از آنندراج) ، برق توپ آتشین، طبق ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ جاویدی ممسنی فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
طعام. خوردنی. (برهان قاطع) (آنندراج). قوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
تفنگدار یا گشتی سواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
گنجایش، قابلیت و استعداد گنجیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
ملامت، دلتنگی، آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجک
تصویر رنجک
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنجا
تصویر آنجا
مقابل اینجا
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود و آن خمیازه، کش واکش بدن میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنجا
تصویر آنجا
آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
((رَ جِ))
رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده، رنجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
((رَ جِ))
دلتنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
((گُ))
گنجایش، ظرفیت، گنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
حجیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
کچل، طاس
دیکشنری اردو به فارسی