منسوب است به صنعت رماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جملۀ آنهاست ابوجعفر احمد بن محمد بن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذیحجۀ سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت. (از لباب الانساب ج 1)
منسوب است به صنعت رِماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جملۀ آنهاست ابوجعفر احمد بن محمد بن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذیحجۀ سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت. (از لباب الانساب ج 1)
رائح. اسم فاعل از ریشه ’روح’، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، روح. (المنجد). شبانگاه آینده. (منتهی الارب) ، کسی که در شبانگاه کاری کند. ج، رایحون، مرد شادمانی کننده. ج، رایحون، مردی که در افعال مشابه پدر باشد. ج، رایحون. (ناظم الاطباء) ، باران شبانگاهی. (مهذب الاسماء)
رائح. اسم فاعل از ریشه ’روح’، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، رَوْح. (المنجد). شبانگاه آینده. (منتهی الارب) ، کسی که در شبانگاه کاری کند. ج، رایحون، مرد شادمانی کننده. ج، رایحون، مردی که در افعال مشابه پدر باشد. ج، رایحون. (ناظم الاطباء) ، باران شبانگاهی. (مهذب الاسماء)
ناوناوان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: مر فلان یتمیح، ای یتکفا و معناه یتبختر و ینظر فی ظله. (اقرب الموارد) ، به چپ و راست مایل شدن شاخه و مست. (از اقرب الموارد)
ناوناوان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: مر فلان یتمیح، ای یتکفا و معناه ُ یتبختر و ینظر فی ظله. (اقرب الموارد) ، به چپ و راست مایل شدن شاخه و مست. (از اقرب الموارد)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه مِن غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رُب َّ رمیه مِن غیر رام، ای رُب َّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رَمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 9هزارگزی شرق چاه بهار و کنار دریای عمان. جلگه ای است گرمسیر و دارای 250 تن سکنۀبلوچی و سنی است. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل مردم زراعت است. محصولات آن غلات و لبنیات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 9هزارگزی شرق چاه بهار و کنار دریای عمان. جلگه ای است گرمسیر و دارای 250 تن سکنۀبلوچی و سنی است. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل مردم زراعت است. محصولات آن غلات و لبنیات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع واژۀ رمح. نیزه ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به رمح شود: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد
جَمعِ واژۀ رُمْح. نیزه ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به رُمْح شود: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد