جدول جو
جدول جو

معنی رمیح - جستجوی لغت در جدول جو

رمیح
(رِ)
ممال رماح. رجوع به رماح شود:
بفرمود شاه جهان (کیخسرو) تا سلیح
بیارند تیغ و سنان و رمیح.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
رمیح
(رُ مَ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رمیح
نره
تصویری از رمیح
تصویر رمیح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمیم
تصویر رمیم
پوسیده، کهنه، استخوان پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماح
تصویر رماح
رمح ها، نیزه ها، جمع واژۀ رمح
فرهنگ فارسی عمید
(رَمْ ما)
منسوب است به صنعت رماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جملۀ آنهاست ابوجعفر احمد بن محمد بن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذیحجۀ سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت. (از لباب الانساب ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائح. اسم فاعل از ریشه ’روح’، کسی که در شبانگاه آید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، روح. (المنجد). شبانگاه آینده. (منتهی الارب) ، کسی که در شبانگاه کاری کند. ج، رایحون، مرد شادمانی کننده. ج، رایحون، مردی که در افعال مشابه پدر باشد. ج، رایحون. (ناظم الاطباء) ، باران شبانگاهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناوناوان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: مر فلان یتمیح، ای یتکفا و معناه یتبختر و ینظر فی ظله. (اقرب الموارد) ، به چپ و راست مایل شدن شاخه و مست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عرق. (از اقرب الموارد). خوی و عرق. (ازناظم الاطباء). خوی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تراوش. (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سفال خرماشکسته و ریزه شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ یَ)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 9هزارگزی شرق چاه بهار و کنار دریای عمان. جلگه ای است گرمسیر و دارای 250 تن سکنۀبلوچی و سنی است. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل مردم زراعت است. محصولات آن غلات و لبنیات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لاغر. گویند: بعیر رزیح و ناقه رزیح. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شفره رمیض، کارد نیک تیز. (منتهی الارب). کارد تیز و برنده. (از اقرب الموارد) ، هر چیز برنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
چوب دستی. (منتهی الارب). عصا. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بسیار جنبان. (منتهی الارب). بسیارحرکت. (از اقرب الموارد). بسیارحرکت در فن خود. (از متن اللغه) ، مرد بزرگ داشته. (منتهی الارب). مبجّل و معظم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، خردمند. (منتهی الارب). عاقل. (از اقرب الموارد) ، اصیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گران مایۀ باسنگ. (منتهی الارب). رزین. (از اقرب الموارد) ، بسیار. (از اقرب الموارد). سألت رمیزاً، ای کثیراً فی بابه. (از متن اللغه) ، رجل رمیزالفؤاد، مرد تنگدل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِمْ می یا)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رمح. نیزه ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به رمح شود:
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و نمور.
مسعودسعد.
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
موضعی است در نزدیکی تباله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما)
نیزه گر. (منتهی الارب) (دهار). نیزه باز کامل. (آنندراج). استاد در نیزه اندازی. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
آب و نخلستانی است از فرزندان امرؤالقیس بن زیدمناه بن تمیم در یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مریح
تصویر مریح
باد زده شادمان، خرامنده مزاح بنگرید به مزاح شادمان، خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیح
تصویر سمیح
با گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیز
تصویر رمیز
بسیار حرکت، بسیار جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیض
تصویر رمیض
تیز، کارد تیز پیکان تیز، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیم
تصویر رمیم
پوسیده شدن استخوان، کهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیه
تصویر رمیه
فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
نیزه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیح
تصویر رشیح
خوی (عرق)، تراویده، رسته
فرهنگ لغت هوشیار
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
((رِ))
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمیم
تصویر رمیم
((رَ))
پوسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایح
تصویر رایح
((یِ))
بو دهنده، بو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریح
تصویر مریح
((مِ رُ))
شادمان، خرامنده
فرهنگ فارسی معین