دهی است از دهستان حومه بخش رامسر از شهرستان شهسوار در 2هزارگزی شرق رامسر و کنار راه شوسۀ رامسر به شهسوار. دارای آب و هوایی معتدل و مرطوب و مالاریایی و 530 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رمک رود تأمین می شود و محصول آن برنج و مرکبات و چای و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. فرودگاه رامسر در شمال این آبادی واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان حومه بخش رامسر از شهرستان شهسوار در 2هزارگزی شرق رامسر و کنار راه شوسۀ رامسر به شهسوار. دارای آب و هوایی معتدل و مرطوب و مالاریایی و 530 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رمک رود تأمین می شود و محصول آن برنج و مرکبات و چای و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. فرودگاه رامسر در شمال این آبادی واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
رمه. (فرهنگ اسدی) (برهان). گلۀ گوسفند و ایلخی اسب و غیره. (برهان). معرب آن رمق است. رجوع به رمق شود: رمک و رمه خواهی و شبان نیزهم شاد نباشی بدانکه تو نه شبانی (کذا). طیان (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پنج هزار اشتر و دو هزار استر دون خر و رمک اسب تازی و دیگر مالها. (تاریخ سیستان)
رمه. (فرهنگ اسدی) (برهان). گلۀ گوسفند و ایلخی اسب و غیره. (برهان). معرب آن رَمَق است. رجوع به رَمَق شود: رمک و رمه خواهی و شبان نیزهم شاد نباشی بدانکه تو نه شبانی (کذا). طیان (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پنج هزار اشتر و دو هزار استر دون خر و رمک اسب تازی و دیگر مالها. (تاریخ سیستان)
مهرۀ سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال ببندند، چشم زد، برای مثال ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۶)
مهرۀ سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال ببندند، چشم زد، برای مِثال ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۶)
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان، در 78هزارگزی شمال خاوری نصرت آباد، کنار شوسۀ زاهدان به مشهد. دامنه و کوهستانی و گرمسیر است. دارای 820 تن سکنۀ سنی است. زبانشان بلوچی است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان، در 78هزارگزی شمال خاوری نصرت آباد، کنار شوسۀ زاهدان به مشهد. دامنه و کوهستانی و گرمسیر است. دارای 820 تن سکنۀ سنی است. زبانشان بلوچی است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان. (یادداشت بخط مؤلف)
خرمهره، یعنی مهره ای از شیشۀ سیاه و سفید وکبود که جهه دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. (از برهان) (ناظم الاطباء) : ترسم چشمت رسد که سخت خطیری چونکه نبستند خرمکت بگلو بر. منجیک
خرمهره، یعنی مهره ای از شیشۀ سیاه و سفید وکبود که جهه دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. (از برهان) (ناظم الاطباء) : ترسم چشمت رسد که سخت خطیری چونکه نبستند خرمکت بگلو بر. منجیک
بمعنی قساوت باشد و آن آن است که چون زحمتی بدیگری برسد بر او آسان گذرد و در او رحم و شفقت نباشد. (برهان). قساوت و سخت دلی و عدم رحم و شفقت. (ناظم الاطباء)
بمعنی قساوت باشد و آن آن است که چون زحمتی بدیگری برسد بر او آسان گذرد و در او رحم و شفقت نباشد. (برهان). قساوت و سخت دلی و عدم رحم و شفقت. (ناظم الاطباء)
فارسی معرب است. (ثعالبی). آرد سپید و شسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرد حواری. (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را گویند، و برخی گویند هرچه او را خرد آس کنند او رادرمک گویند حتی سرمه، و بعضی اعراب درمک را درمق گویند و درمق آرد مایه باشد که فارسیان او را میده گویند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی) ، خاک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاک پاک. (تذکرۀ انطاکی) ، نان میده. (مهذب الاسماء). نان سفید و آن نانی است که از نرمۀ آرد یا آرد گندم سبوس گرفته کنند. حواری ̍. سمید. سمیذ. ج، درامک. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرد و نان سپید. (برهان)
فارسی معرب است. (ثعالبی). آرد سپید و شسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرد حواری. (یادداشت مرحوم دهخدا). به عربی آرد سفید را گویند، و برخی گویند هرچه او را خرد آس کنند او رادرمک گویند حتی سرمه، و بعضی اعراب درمک را درمق گویند و درمق آرد مایه باشد که فارسیان او را میده گویند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی) ، خاک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاک پاک. (تذکرۀ انطاکی) ، نان میده. (مهذب الاسماء). نان سفید و آن نانی است که از نرمۀ آرد یا آرد گندم سبوس گرفته کنند. حُواری ̍. سمید. سمیذ. ج، دَرامک. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرد و نان سپید. (برهان)
نام جد یحیی بن خالد برمکی، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای بلند یافت در ندیمی و به عهد هشام بن عبدالملک مسلمان گشت و عقب و نسلش بسیار گشت همه خداوندان عقل و کفایت. (مجمل التواریخ). عنوان اجداد افراد خاندان برمکیان، و آن در اصل عنوان لقبی بود که به رئیس روحانی معبد بودایی (بهار) بلخ میدادند. برمک معروف پدر خالد واو پدر یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به آل برمک شود. نام جد برامکه، در ترجمه تاریخ طبری، برمک بن ضروز ذکر شده است که او وزیر شیرویه بود. رجوع به پرویز شود: فضل از نژاد برمک آتش پرست بود تو از نژاد مهتر دین و علی زکی. سوزنی. وز سوم جعفر ار سخن رانم برمک از آل خویش دارد عار. خاقانی. - جعفربرمک، جعفر برمکی: نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم. خاقانی. و رجوع به جعفر (ابن یحیی...) شود
نام جد یحیی بن خالد برمکی، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای بلند یافت در ندیمی و به عهد هشام بن عبدالملک مسلمان گشت و عقب و نسلش بسیار گشت همه خداوندان عقل و کفایت. (مجمل التواریخ). عنوان اجداد افراد خاندان برمکیان، و آن در اصل عنوان لقبی بود که به رئیس روحانی معبد بودایی (بهار) بلخ میدادند. برمک معروف پدر خالد واو پدر یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به آل برمک شود. نام جد برامکه، در ترجمه تاریخ طبری، برمک بن ضروز ذکر شده است که او وزیر شیرویه بود. رجوع به پرویز شود: فضل از نژاد برمک آتش پرست بود تو از نژاد مهتر دین و علی زکی. سوزنی. وز سوم جعفر ار سخن رانم برمک از آل خویش دارد عار. خاقانی. - جعفربرمک، جعفر برمکی: نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم. خاقانی. و رجوع به جعفر (ابن یحیی...) شود