- رمک
- گله گاو و گوسفند و اسب، سپاه لشکر، گروه مردم
معنی رمک - جستجوی لغت در جدول جو
- رمک
- گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رمه
مادیانی که برای جفت گیری و تولید مثل باشد، اسب
- رمک ((رَ مَ))
- گله گاو و گوسفند و اسب، گروه مردم، رمه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رم کننده
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
رم کننده، حیوانی که زود رم می کند و می گریزد
گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)
آرد سپید، خاک نرم، سوده سونش
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
عنوان اجداد خاندان برمکیان و در اصل عنوان و لقبی بوده که به رئیس روحانی معبد بودایی بلخ می دادند، برمک معروف پدربزرگ یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است
گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
نوعی پارچۀ نخی خاکستری رنگ
آهسته، آرام، یواش، بی شتاب، دارای حرکت کند، بی سر و صدا، با صدای کم و پایین، متین، باوقار
مهرۀ سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال ببندند، چشم زد، برای مثال ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۶)
گیاهی بوته ای یا درختچه ای از خانوادۀ بازدانگان که از آن ماده ای دارویی به نام افدرین به دست می آید، ریش بز
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمج، سرمق، اسفناج رومی، قطف
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رم، روم، رومه، رنب، رنبه
حسادت، حسد
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
درآمیختن، پختن خرمانک (ربیکه)، در گل انداختن شوریدگی کار کار شوریدگی، سستی ترفند (حیله)
آروغ
حسد، رقابت، حسادت، غبطه، غیرت انبوه، کلانریش، گروبند کژدم حسد حسادت، غلبه، غیرت حمیت
ابر انبوه
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
نیزه، چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی